۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

................درسی بزرگ..................


. قبل از ساعت هشت صبح،‌ دسته های کوچکی از نوجوانان و جوانان به راهنمایی و حمایت اوباشان، رانندگانی را که از شمیران عازم تهران بودند، متوقف می کردند و عکس محمد رضا شاه را روی شیشه جلوی اتومبیل می چسباند و راننده را مجبور به گفتن زنده باد شاه می کردند. حدود ساعت 9 صبح، گروه دیگری از مزدوران سازمان داده شده در میدان بهارستان به طرفداری از شاه شعار داده و به زد و برخورد با طرفداران مصدق پرداختند. مقارن ساعت 10 صبح، دارو دسته دیگری از چاقو کشان و اوباشان که تعداد آنها حدود چهارصد تن بود به سرکردگی طیب حاج رضایی و حسین رمضان یخی ، سبزه میدان و میدان ارک را اشغال کرده و با شعار زنده باد شاه به گروههای سی چهل نفری تقسیم شده و هر گروه به یکی از وزارتخانه ها، بانک ها و ادارات دولتی هجوم برده و اشغال می کردند. به نظر می رسد که بیشترین هزینه ی کودتای 28 مرداد صرف دستمزد چاقوکشان و اوباشان و هزینه تجهیز مردم بی خبر جنوب تهران، برای ایجاد تظاهرات به طرفداری از شاه گردیده است. هم زمان با آغاز عملیات از سوی سازمان شهری، قرار بود که سران عشایر در شهرهای عمده ی جنوبی به نمایش برخیزندو عده ای با تانک به طرف خانه مصدق رفتند وپس از چندی مقاومت نظامیان وفادارخانه مصدق تسخیر شد ورادیو اعلام کرد که دولت سقوط کرده ومصدق از نخست وزیری عزل وزاهدی نخست وزیر اعلام شد.




آنچه خواندید قسمتی از داستانی بلند از سقوط دولتی میهنی بود که برای سربلندی این سرزمین بپا خواسته بود وداستان سقوطش نقطه عطفی در تاریخ ایران است تا فراموشمان نشود واین حادثه دیگر تکرار نشود دولتی که با همکاری عده زیادی سقوط کرد از مذهبیها به رهبری کاشانی گرفته ، توده ایها، سلطنت طلبان ،بیگانگان ولشکر پیاده نظام عوام که تا نباشند اتفاقی نمی افتد وشاید اگر دولت سقوط نمیکرد امروز وضع چنین نبود ومسیر تاریخ به اینجا نمیرسید شاید بهترین صفت برای مصدق مرد تنها بود کسی که در وطنش بخاطرسربلندی وطنش مبارزه کرد اما در بین مردمش تنهابود تا لحظه مرگ که در احمد اباد تنها از این دنیا رفت تا شاید بعد از مرگش عده ای به رفتنش افسوس بخورند کسی که تا زنده بود عده ای میگفتند او طرفدار شوروی وتوده ایست وتا از دنیا رفت میگفتند او انگلیسی بود ،بعدها سندی منتشر شد که نشان میداد دولت انگلستان به عده ای پول میداد تا در روزنامه ها بنویسند مصدق طرفدار انگلستان است تا با این کار او رانزد مردم فردی طرفدار انگلیس تلقی کنند مصدق تنها بود وتنها رفت شاید مانند امیرکبیر ،فراهانی،ودیگر آزادیخواهان این سرزمین.داستان مصدق یاد داستانی باستانی انداختم که فردی که خاندانش پادشاه نبودند ادعای پادشاهی کرد وپادشاه شد اما مردم او را در خیابانها کشیدند ومیگفتند خون شاهی در رگش نیست .






کودتای 28 مرداد از این نظر مهم است چون دولتی ملی سقوط کرد ونیروهای کودتا هم از طیفهای گسترده ای بودند علمایی که بعلت مخالفت با مصدق تن به این کودتا دادند وایت الله بهبهانی با موافقت کاشانی تظاهرات اون روز را به راه انداخت ونیروهای مذهبی هم همراهی کردندونیز اوباشی که به پیشوایی شعبان بی مخ وطیب حاج رضایی شرکت داشتند وعوامی که دیروز یا مرگ یا مصدق را سر میداند ودر روز28 مرداد مرگ بر مصدق سر دادند ومثل همیشه تغییر جهت دادند تا به ما بیاموزند تا آگاهی اقشار جامعه صورت نگیرد کودتای 28 مرداد همیشه محتمل است ونظامیانی که حاضر شدند دوباره دیکتاتوری به مسند قدرت برگردد وشاید خود مصدق که خیلی پاک وصادق بود چون از رخ دادن کودتا مطلع بود ولی نمیخواست به زور متوسل شود ووقتی بعد از کودتای نافرجام 25 مرداد طرفدارانش تظاهرات کردند انها را به آرامش وتمام کردنش ترغیب کرد ونمیدانست که حزب باد هر آن تغییر جهت میدهند وشاید هم میخواست سیاستمداری صادق باشد کودتای28 مرداد باعث شد که مسیر تاریخ ایران عوض شود دیکتاتوری بشکلی بدتر برگردد وشاید افراطی گری ومبارزه مسلحانه ای که بعدها برای براندازی صورت گرفت نتیجه اش شد وباید یادمان نرود غربی که امروز ازدموکراسی سخن میگوید دیروز دولت مردمی را ساقط کرد وبجایش دیکتاتوری را حمایت کرد والبته ان زمان منافعش ایجاب میکرد وامروز هممنافعش در طرفداری از دموکراسی ایجاب میکند واگر بزرگترین دلیل ان کودتا از نظر من رشد نکردن مردم وعدم بینش سیاسی درست ونداشتن اگاهی کافی بود آگاهی که هنوزم بدست نیامده شاید دیروز به علت نبود امکانات توجیح شدنی بود اما امروز دیگر تکرار کردن آن حادثه ها توجیهی ندارد وباید آگاه شد ودوست ودشمن این سرزمین را شناخت تا دیگر کودتا به هر شکلش دوباره رخ ندهد کودتایی که البته سال قبل به شکل دیکری رخ داد با خریدن رای ، فریب مردم واستفاده کردن از عدم رشد عوام وفریب مذهبی که رخ داد اما این بار شکلش فرق داشت ولی دلیلش یکی بود عدم آگاهی مردم البته نه همه، از مسائل
قسمتی از آخرین گفته های دکتر فاطمی کسی که پیشنهاد ملی شدن نفت راداد، قبل از مرگ:
"من از مرگ ابايي ندارم. آن هم، چنين مرگ پرافتخاري. من مي ميرم که نسل جوان ايران از مرگ من عبرتي گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارند جاسوسان اجنبي به اين کشور حکومت کنند."


در بامداد 19 آبان سال 1333 بدن نيمه جان دکتر فاطمي را که به شدت زخمي و تب آلود بود کشان کشان به پاي جوخه اعدام مي برند و با شليک 8 گلوله توسط چهار سرباز در لشکر 2 زرهي تيرباران مي کنند تا دفتر زندگي «دکتر سيد حسين فاطمي» براي هميشه بسته شود

.................خوشحال میشم هر یک از دوستان پیامدهای این کودتا را به نظر خودشان بنویسند تا این نوشته کامل شود...................

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

محمّد جان! اگر امروز خودت بودی به این اسلام، تسلیم میشدی؟

خواستم مطلبی برا این حال وهوابنویسم که به سایت یکی از دوستان رفتم ومطلب زیبا ودر عین حال مستند دیدم که یه جورایی حرف دل منه برا همین تو وبلاگم میذارمش.

محمد جان! در این سحر! در این هوای گرگ و میش که مرا به یاد گرگ های درنده ای می اندازد که میش ها را به قصد جراحت حمله ورند اما فراموش کرده اند که دوران تاریکی را نیز پایانی است، برایت قلم می فرسایم. در این هنگامه ی سحر! نیّت کرده ام تو را مثل هیچ وقت بخوانم و از سر بی ریایی صدایت کنم و دوستانه بگویم محمد جان لبخند هایت را دوست دارم!

محمد با صفایم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که جاهلان تو را در گوشه ای از صحرا میافتند و از تو میخواستند برایشان قصه بخوانی. تو نیز با تبسم های زیبایت در حالیکه سر آنان را بر روی زانو داشتی، وحی هایت را برایشان می خواندی. و زمانی که سعی در سامان پیروانت داشتی، شبانه همان سر به زانویت نهاده ها، قصد قتلت کردند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم به جنگ طلبی و خون خواری می شوی.

محمد عزیزتر از جانم! دوستت دارم؛ آن هنگام که تمام عمر به امین ملقّب بودی اما وقتی امانت خدایت را بازگو کردی، دشمن هایت در بیابان تبعیدت کردند و زخم های التیام ناپذیر بر روح خسته ات زدند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را اتهامی چون راهزنی می زنند.

ای همچو گلها همیشه معطر و خوشبو! دوستت دارم؛ آن هنگامی که در سجده بندگی غرق بودی و با خدایت خاشعانه از عشق می گفتی و فردی رَحِم شتر تازه هلاک شده اش را با جنین شتری که هنوز در آن رحم وجود داشت، بر سر و تن همیشه پاکیزه ات کوبید و تو بی آنکه تکانی بخوری، سجده ات را تمام کردی و سپس با چشمانی مغموم نشستی و اندکی بعد گفتی “خدایا این قوم جاهلند، آنها را ببخش!”. بی آنکه لحظه ای بغرّی و غم جهل شان را در سینه نگه داشتی و لبی بر لعن تر نکردی. و بیشتردوستت دارم وقتی که امروز، تو را فردی مالیخویایی تصور میکنند که فقط به فکر عقده گشایی های فقرهایش بود و از بی خردی رنج می برد.

محمد خوش اخلاق! دوستت دارم؛ آن هنگام که از ناراحتی و خشم به جوش می آمدی اما چشمانت را لحظه ای می بستی و با یاری از همان یگانه ای که تو را متحول کرد، قلب خود را بار دیگر وسعت می بخشیدی و در حالیکه از درون آکنده از خشم بودی، سر به فروتنی پایین نگه میداشتی تا بر اثر خشمت از مسیر حق اندکی نلغزی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، مکتبت را به خشونت محکوم می کنند.

محمد خنده رو و صبورم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که جاهلانی پیرامونت را گرفته و با حرفهای بیهوده تو را مشغول میکردند، اما تو باز هم لبخند می زدی و باز هم صبوری میکردی. تو را دوست دارم آن هنگام که بی هیچ چشم داشتی خاطر را رنجور از سنتهای بی حاصل و مرگبار جاهلان می کردی و تمام کوششت را در اصلاح و هدایت می کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را متهم می کنند که پایه گذار سنتهای خرافه هستی و پیروانت نیز با رفتارهای منحرفشان، این دعاوی را تقویت می کنند.

محمد معقولم! دوستت دارم؛ آن هنگام که مردمت از تو معجزه ای طلب میکردند، غافل از آنکه هر روز به بزرگترین معجزه تاریخ گوش میدادند و تو بر ایشان روزانه آنرا می خواندی و اما در پاسخ طلبشان باز هم تبسم می کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را نه به پیامبری که به ساحر بودن می شناسند.

محمد با گذشتم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که برای ایجاد نزدیکی اقوام و سامان بیوه های شهیدان و در جنگ کشته شدگان، تن را به سختی زن داری می دادی و جاهلان به ابتر بودن، استهزایت می کردند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم به زن بارگی و بوالهوسی می شوی.

محمد مهربانم! دوستت دارم؛ آن هنگام که دست های دخترت را می بوسیدی و با چشمان روشنت، برق شادی را به جاهلانی نشان می دادی که دختران را در زیر خرمن ها خاک می کردند تا از بیم بی آبرویی دختر دار شدن! برهند. و بیشتر دوستت دارم وقتی امروز، آیینت را محکوم به تبعیض جنسیتی می کنند.

محمد راستگویم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که یارانت و امتت همگی بر می آشفتند که محمد چه شده است که روزهاست که خدا تو را نخوانده و وحی بر تو نازل نگشته؟ و خودت از همه بیمناک تر و دل آشوب تر، با چشمان نگرانت اما باز هم روشنت، پاسخی نداشتی و جز صبر بر تقدیر خدا و رفتار بندگانش، هیچ نمی کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم می شوی که تمامی وحی ها توّهماتی از ذهن خودت است.

محمد! ای بنده صالح خدا! دوستت دارم؛ آن هنگام که الله را، یگانه خالق هستی، به جاهلان معرفی کردی، کوشا بودند تا تو را با زر و درهمی ساکت کنند و تو ماه و خورشید را نیز بهایی اندک در برابر رسالت ربّ خویش می دانستی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، رسالتت را رنگهای قدرت طلبی و مال خواهی می زنند.

محمد با ادبم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که تمامی اطرافیان، با حضور دهقان گندمگون چهره در مسجد، به خنده و مسخره کردن آن عبد خدا مشغول شدند اما تو با محبتِ تمام، دست پینه بسته ی او را بوسیدی و به اصحاب مرام حقیقی ات را نمایاندی. و تو را بیشتر دوست دارم وقتی که امروز، کاریکاتورهایی را می بینم که تو را به سخره می گیرند.

محمد ژرف اندیشم! دوستت دارم؛ آن هنگام که برای سفارش به منع یک خرما به یک کودک!، عامل قبل از آمر می شدی و کسی در آن ایّام ژرفای نگاهت را درنیافت. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که خویش را رهرو آیینت می پندارند، بدون هیچ ملاحظه ای با شلّاق حد میزنند و خود در خفا آن کار دیگر می کنند.

محمد! ای آزاده ام! دوستت دارم؛ آن هنگامی که ساعتها با یاران و حتی سبک مغزان مشورت می کردی و علی رغم اشتباه همگان تن به نظر جمع می دادی و همیشه به خاطر آزاد اندیشی ات، مردم زمانت را به نداشتن علم و کفایت راهبری ات به شک می انداختی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، کسانی خود را در جایگاه تو می دانند و قلدرانه سعی بر کرسی نشاندن حرفشان دارند.

محمد خردورز و عقل گرایم! دوستت دارم؛ آن هنگام که مردم پس از مرگ پسرت با دیدن کسوف، در پی رسانیدن تو به مقام خدایی بودند اما تو با خطبه ای کوبنده ذوق ناشی از جهل آنان را محکوم کردی و در دم کشتی. وچه بسا آنان از تو آزرده و نومید گشتند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، پیروانت در ماه عکس فردی را می بینند و مطیع بی تفکر برخی می شوند.

محمد بی ریایم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که هر کسی را می دیدی، حتی کودکی را، سریعا سلام می دادی. بسیاری تو را خرده می گرفتند که چه پیامبری هستی که اینقدر خود را کوچک می کنی و چون بندگان رفتار. در پاسخشان می گفتی مگر از من بنده ترنیز هست؟ آن هنگام که در مسجد می نشستی تا تک تک مردمت بیایند و با تو از دل خسته شان بگویند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که احساس می کنند وارث جایگاه تو هستند، از اینکه دستشان را ببوسند و از قدم شان تبرک بجویند، لذت می برند. بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که خویش را طالب حکومت تو می دانند، بندگان پروردگارت را گهگاه دست به سینه به بارگاه خود راه می دهند تا آنان را مدح و ثنا کنند.

تو را، لبخندهایت، شب زنده داری هایت، تضرع های عاشقانه ات، الله اکبر گفتن های سحرگاه های خاشعانه ات و دعوت عقل گرایانه ات و از همه زیباتر چشمان روشنت را دوست دارم.

محمد عزیزم! دعایم کن تا رهرو رهی باشم که راهبرش تویی!

دعایم کن…

منبع: وبلاگ پدرام بارانی آدرس http://pedrambarani.wordpress.com