۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

چه باید کرد

همیشه گفتن و وصف کردن شرایط روز کار آسانیست از مشکلات ونابسامانیها گفتن کار دشواری نیست درد را گفتن شاید کمکی به درمان درد کند ولی نمیتواند آنرا درمان کندباید ابتدا هم شرایط را توضیح داد ودرد را گفت تا بعد راه حلشرا بتوانیم بهتر درک کنیم وسپس به اجرایش گذاریم امروز شرایط جامعه نسبت به گذشته از لحاظ منابع اطلاع رسانی وآگاهی افراد جامعه بیشتر شده است وقتی در خرداد ماه سال گذشته انتخابات برگزار شد عده ای تغییر را در شرکت در انتخابات میدیدند واین بار قصدشان را کرده بودند تا بتوانند با این انتخاب تغییراتی ایجاد کنند واز همین جا بود که حکومت خطر را حس کرد وآنرا جدی دانست واین انتخابات را با هستی خود یکی دانست وآنرا قبل از وقوعش انقلاب مخملی نامید که باید در نطفه خفه شود(گفته های فرماندهان سپاه )واین کار با تغییر نتیجه انتخابات رقم خورد اما کسانی که برای تغییر به پای صندوقهای رای رفته بودند در صحنه حضور پیدا کردند وبرگ زرینی در تاریخ کشور به یادگار گذشتند و شاید اگر به نتیجه میرسید نمیتوانست تغییری کلی وساختاری بوجود آورد چون هنوز هم بخش بزرگی از جامعه برباورهای قدیمیش استوار مانده بود اعتراضات خیابانی با سکوتی عظیم همراه بود سکوتی که برای اولین بار رخ داده بود  ونشان از تغییر در سیستم جنبشی جامعه شده بود اما متاسفانه با ندانم کاری عده ای کم ککم کمرنگ تر شد وهمان طور که حکومت میخواست در بعضی از لحظات به خشونت کشیده شد اما حرکتهای دیگری هم شکل گرفت همان طور که میر حسین گفته بود هر شخصی باید یک رسانه شود این سخن را اگر به گوینده اش کاری نداشته باشیم سخنی بلیغ است این گفته اگر در جامعه ای تحقق پیدا کند یعنی یک اقلاب بزرگ وهمیشگی، که با گذر زمان شاید طولانی بدست آید  ویا این رفتار که خود را رهبر این جنبش نمیداند وهمه مردم را رهبر میداند همین تک رهبریست که بیشتر انقلابها را باشکست روبرو کرده است چون اگر آن رهبر تغییر رفتار دهد جنبش چه در مرحله قبل وچه بعد از پیروزی با شکست روبرو میشود شاید میرحسین انسانی از همین حکومت بوده ودر گذشته خود از عاملان بوجود آمدن حکموت دیکتاتوری دینی شده است اما رفتار امروزش رفتاری فراتر از یک رهبر خودخواه بوده است وباید بی طرفانه به این موضوع نگاه کرد او با این سخنان باعث شد که جوانان بسیاری کارهای ابداعی بزرگی انجام دهند از تشکیل شبکه های اجتماعی تا حضور در عرصه اطلاع رسانی در اینترنت وآگاهی بخشی به جامعه ،این حرکت باعث شد بزرگترین سرمایه حکومت به دست رود واین سرمایه چیزی جز اعتماد نبوده است اعتمادی که اگر از دست رود مردم راستگویی حکمرانان را دروغ گویی میخوانند ونمونه این حرکت عدم اعتماد بخش بزرگی از جامعه به صدا وسیما طی این زمان بوده است شاید در عمل پیروزی با تغییر حکومت بدست نیامده است که بنظر من تغییر حکومت پیروزی بزرگ نیست چون اگر بدون آگاه شدن وپرورش یافتن تک تک افراد جامعه باشد مانند حرکتهای گذشته وانقلاب 57 شکست بزرگی را به بار می آورد یکی از علتهای اصلی شکست انقلاب 57 بعد از پیروزیش همین زود به تیجه رسیدن آن بود چون فقط عده ای سیاسی شده بودند بدون اینکه پرورشیافته وپخته شده باشند ونمیدانستند چه از انقلاب میخواهند اما امروز باید پیروز نشدن زود هنگام این حرکت را به فال نیک گرفت چون شاید باعث میشد تجربه 57 دوباره تکرار شود پس در شرایط امروز چه باید کرد من تا اندازه ای که میدانم میگویم ادامه چه باید کرد را به تک تک خوانندگان این مقاله واگذار میکنم.
امروز باید همین حرکتی را که یک سال بیشتر از آن میگذرد را ادامه داد ودر هر زمانی شیوه ای نو را بکار گرفت شیوه ای که باعث شود مردم آگاه تر وپخته تر به مسائل نگاه کنند وهر سخن وتصویری را بدون تحلیل نپذیرند واینکه اگر رهبرشان بر خلاف اهدافشان حرف زد ویا عمل کرد به او گوشزد کنند واختلافات را با گفتگو وتحمل کردن هم حل کرد اگر میخواهیم به حکومتی دموکراتیک برسیم ابتدا باید تک تک افراد جامعه رفتاری انتقاد پذیر واحترام مقابل به افکار وعقاید هم داشته باشند  و تمرین کنیم که کار گروهی انجام دهیم وبه اکثریت احترام بگذاریم لازم نیست مثل هم فکر کنیم اما ضروریست به افکار هم احترام بگذاریم ونقد را کار هر روزمان کنیم والبته خود نیز نقد پذیر باشیم باید اطلاع رسانی ووسایل اطلاع رسانی را در خانه هایمان گسترش دهیم وخود نیز فعالیت داشته باشیم ومهمتر از همه بینشمان را با خواندن وشنیدن پرورش دهیم وسعی کنیم در این زمان هدفمان را از حرکتمان مشخص کنیم ومانند تجربیات گذشته نباشیم که فقط نیتمان رفتن دیگری بود ومهم نبود که قرار است بعد از رفتن چه اتفاقی افتد زمان آنقدر زیاد نیست که مرتب تجربه های گذشتمان را تکرار کنیم باید هر کداممان رهبر شویم وبا این کار تمرین دموکراسی کنیم چون تک رهبری خیلی وقت است شکست خورده است ومنتهی به دیکتاتوری دیگری میشود میرحسین این درس را خوب به ما آموخت .
ادامه چه باید کرد به عهده تک تک خواننده ها وهمه افراد جامعه است براستی چه باید کرد؟؟؟

۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

نقش اجتماعی وسیاسی زنان در اجتماع

شاید از زنان گفتن دشوار باشد چه آنکه حساسیتهایی را ایجاد میکند ولی باید این تابوها را شکست از زنی که در طول تاریخ نقشش فراز ونشیبهای زیادی داشته است وهمواره دچار تغییر می شده است والبته امروز پیش از هر زمانی درمورد نقش زنان صحبت میشود ،هدف از این نوشته بررسی نقش اجتماعی وسیاسی زنان در اجتماع ،بویژه ایران وموانع ومشکلاتی که در این راه وجود دارد وکارهایی که باید برای ورود هر چه بیشتر زنان در اینگونه مسائل انجام داد ودر این نوشته بحث بر سر حقوق مساوی زن ومرد نشده چون در مجال این نوشته نمیگنجد وشاید برای زمان دیگری مناسب باشد .
در جامعه امروز ایران بر خلاف دهه های پیش نقش زنان به نسبتی پررنگ تر شده وحرکتهای نه چندان بزرگی هم انجام شده که خود قابل تقدیر است اما همچنان در عمل ومحتوا آنچنان که میبایست اانجام نشده است وهنوز راه طولانی وجود دارد این حرکت که از زمان انقلاب مشروطه نمود بیشتری در ایران پیدا کرد وزن به عنوان ضعیفه ای که شناخته میشد ودر اندرونی محفوظ بود برایش نقش دیگری تعریف شد واین آغاز راهی شد که تا امروز ادامه دارد ولی همیشه موانع ومشکلاتی در این راه وجود داشته که براحتی وبه سادگی قابل حل نمیباشند بلکه باید با جدیت همه ،بالاخص خود زنان این موانع مرتفع شود ،شاید اولین مانع در راه ورود اجتماعی زنان به جامعه ،نظام مرد سالارانه جامعه ماست که بصورت فرهنگی عمیق در آمده است وبیشتر قوانین ورفتارها از این فرهنگ سرچشمه میگیردمثلا بیشتر شغلها ومناصب حکومتی برای مردان تعریف میشود شغلهایی که زنان هم براحتی میتوانند انجام بدهند وشاید حساسیت آنهادر انجام دادنشان بیشتر باشدونکته دیگر اینکه در بیشتر خانواده های ایرانی زن نقش دوم را در تصمیم گیریهای مهم در خانواده ایفا میکند واگر زنان دخالت کنند انگ زن زلیلی به مرد داده میشود واین دو نگرش هر دو مشکل دارند بلکه باید زن ومرد در تصمیم گیریها مکمل هم باشند وآن موقع مهم نیست که چه کسی حرف آخر را بزند .
شاید یکی از دلایل اصلی عدم ورود زنان به مسائل اجتماعی وسیاسی، خود زنان میباشند که کمتر به این گونه مسائل وارد میشوند وبه آنها علاقه نشان میدهند وبقول یک دختر که میگفت اینقدر مشکل از قبیل نوع پوشش،رنگ لباس وغیره برایمان درست کرده اند که فکر کردن به این مسائل دیگر مجالی نمیدهد، درست است همه عوامل دخیل هستند ولی اگر زنان نقش فعالی در جامعه وسیاست میخواهند باید سخت کوشی کنند وسختیها را بجان بخرند ودخیل شدن در قدرت اجرایی کشور را حق خود بدانند درست است زنان در مشاغل زیادی هستند ولی بیشتر این مشاغل مربوط به کارهای دفتری ورده های پایین مشاغل است وهنوز نتوانسته اند به رده های بالای مدیریتی نفوذ کنند وشاید برایشان امروز آرزویی دست نیافتنی باشد زنان با پرداختن وعلاقه به موضوعات اجتماعی وسیاسی که البته به علت نبود تشکلهای منسجم در جامعه ما سخت تر است میتوانند خود را به جامعه دیکته کنند که راه آسانی نیست ،این راه شروع شده است با ورود زنان به دانشگاهها وفعال شدن انها در موضوعات سیاسی مانند حوادث بعد از انتخابات که زنان خود پیشرو هم بودند ویا انتخابات ریاست جمهوری که زنان در کنار شوهرانشان بودند شاید عده ای بگویند عوام فریبی بوده است ولی از نظر من نیازیست که جامعه میخواهد وگرنه چرا سالهای قبل این اتفاق نمی افتاد واین را باید نقطه شروعی دانست وهمین که زهرا رهنورد همچنان در صحنه مانده است خود نقطه نورانی است که باید به فال نیک گرفت مشارکت زنان در این صد سال روبه رشد بوده ودرست است به کندی پیش میرود اما همچنان ادامه دارد واین تابوی فرهنگ مرد سالارانه ترک برداشته است وتا پایان این راه وشکل گرفتن شخصیت اجتماعی وسیاسی زن راهی دراز مانده است ولی باید قبل از هر کاری وتصویب هر قانونی از لایه های پایین جامعه شروع کرد ونگرش ها را نسبت به شخصیت زن تغییر داد همین افرادی که دم از برابری حقوق زن ومرد میزنند آیا اعتقادی به این حرف دارند ؟
در ادامه این مطلب به موانع ومشکلاتی که پیشرو است ونیز به کارهایی که باید انجام گیرد تا فرصت ورود به عرصه های اجتماعی وسیاسی فراهم شود
موانع؟
1-فرهنگ مردسالاری حاکم،فرصت وامکان فعالیت ورود زنان را به عرصه سیاسی –اجتماعی گرفته واینگونه جا افتاده که زنان صفتی مانند ، ناتوانمد بودن ،مدیر ومدبر نبودن ،ضعیف بودن ،احساسی بودن و...مهیا نمیسازد واگر هم مهیا باشد ورود به آن سخت ودشوار است
2-عرصه برای مشارکت سیاسی طوری تصویر شده است که تنها بر اثر علایق مردانه شکل میگیرد ودر آن پرداختن به حوزه زنان ،زنانه تلقی میگردد.
3-تهدید وتحقیر شخصیت انسانی که نسبت به زنان اعمال میشود باعث شده تا زنان جامعه نسبت به قوا وتواناییهای خود ناباور شوند وضربه های روحی وجسمی جبران ناپذیری بخورند
4-وجود تضادهای فکری واعتقادی بین عینیتهای جامعه وحقیقت مطلوب وآرمانی موجود
5-عدم شرکت زنان در مشارکت اجتماعی وبکارگیری آنان در تصمیم گیریهای گروهی وجمعی واینکه به نحوه اندیشه وقدرت وخردورزی آنها در کارهای گروهی بهایی داده نمیشود.
6-مورد دیگر ایجاد نا امنی ونگاهی است که توسط مردها به زنان میشود وانها را برای خواسته هایی غیر ازحضور فعال آنها در جامعه وجود دارد


وحال کارهایی که باید انجام شود تا این فرصت حضور بدست آید




1-ابتدا باید قبل از هر کاری، فرهنگ وساختارهای ذهنی موجود در جامعه دچار تغییر وتحول مثبت به زنان شود هر قانونی ،تبصره ای وعملی روبنایی است و موقتی ،وره به جایی نمیبرد باید فرهنگ را از پایین دچار تحول کرد واین کار باتغییر افکار تک ،تک افراد جامعه امکان پذیر است
2-خود زنان باید به توانمندیها ،شایستگیها واستعدادهای خود مومن وآگاه شوند ،وبه این باور برسند که خواستها،نیازها ومطالبات آنها نیز بعنوان یک نیمه دیگر اجتماع باید در نظر گرفته شود
3-اصلی ترین وظیفه همه انسانها وبخصوص زنان ،رسیدن به سرچشمه های دانایی است چرا که تنها با خردورزی افراد هر چامعه است که آن جامعه به سوی نیکی وپیشرفت حرکت میکند باید زنان با دخالت در امور سیاسی واجتماعی که نمایانگر بلوغ فکری ورشد شعور وآگاهی آنان است برای انجام این مهم زنان باید خود را با مهارتها و تخصصها وفنون مجهز کنند
4- مورد دیگر وظیفه ما مردان است که به زنان جامعه اعتماد کنیم وبه آنها فرصت حضور در عرصه مشارکت اجتماعی بدهیم ونگاه سنتی خود را به انها تغییر دهیم ودر عرصه اجتماعی به عنوان یک انسان همسو به آنها نگاه شود وسعی کنیم ناامنی موجود در جامعه را به فرصت برای حضور زنان در اجتماع تبدیل کنیم .


ادامه راهکارها به خوانندگان واگذار میشود
لیست وبلاگهای دوستانی که در این باره مطلب نوشته اند:
چرکنویسهای پاک                                 http://wwwpureproof1.blogspot.com/ 
لیلیانا                                                http://www.liliana2.blogsky.com/
پدرام بارانی                                        http://pedrambarani.wordpress.com/ 
درمه                                                 http://dar-mah.blogspot.com/ 
آرام ولی مصمم                                   http://peiton.blogfa.com/ 
معجزه امید                                         http://mojezehope.persianblog.ir/ 
منطقه ای بیطرف در یک منزل مس          http://dankyshoot.blogspot.com/
کورسوی حقیقت                                  http://koorsooyehaghighat.blogfa.com/
جایی سبز تر از همیشه                         http://ghazale6.blogdoon.com/
گلهای لیمویی                                     http://dararezuymoj.blogfa.com/  

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

................درسی بزرگ..................


. قبل از ساعت هشت صبح،‌ دسته های کوچکی از نوجوانان و جوانان به راهنمایی و حمایت اوباشان، رانندگانی را که از شمیران عازم تهران بودند، متوقف می کردند و عکس محمد رضا شاه را روی شیشه جلوی اتومبیل می چسباند و راننده را مجبور به گفتن زنده باد شاه می کردند. حدود ساعت 9 صبح، گروه دیگری از مزدوران سازمان داده شده در میدان بهارستان به طرفداری از شاه شعار داده و به زد و برخورد با طرفداران مصدق پرداختند. مقارن ساعت 10 صبح، دارو دسته دیگری از چاقو کشان و اوباشان که تعداد آنها حدود چهارصد تن بود به سرکردگی طیب حاج رضایی و حسین رمضان یخی ، سبزه میدان و میدان ارک را اشغال کرده و با شعار زنده باد شاه به گروههای سی چهل نفری تقسیم شده و هر گروه به یکی از وزارتخانه ها، بانک ها و ادارات دولتی هجوم برده و اشغال می کردند. به نظر می رسد که بیشترین هزینه ی کودتای 28 مرداد صرف دستمزد چاقوکشان و اوباشان و هزینه تجهیز مردم بی خبر جنوب تهران، برای ایجاد تظاهرات به طرفداری از شاه گردیده است. هم زمان با آغاز عملیات از سوی سازمان شهری، قرار بود که سران عشایر در شهرهای عمده ی جنوبی به نمایش برخیزندو عده ای با تانک به طرف خانه مصدق رفتند وپس از چندی مقاومت نظامیان وفادارخانه مصدق تسخیر شد ورادیو اعلام کرد که دولت سقوط کرده ومصدق از نخست وزیری عزل وزاهدی نخست وزیر اعلام شد.




آنچه خواندید قسمتی از داستانی بلند از سقوط دولتی میهنی بود که برای سربلندی این سرزمین بپا خواسته بود وداستان سقوطش نقطه عطفی در تاریخ ایران است تا فراموشمان نشود واین حادثه دیگر تکرار نشود دولتی که با همکاری عده زیادی سقوط کرد از مذهبیها به رهبری کاشانی گرفته ، توده ایها، سلطنت طلبان ،بیگانگان ولشکر پیاده نظام عوام که تا نباشند اتفاقی نمی افتد وشاید اگر دولت سقوط نمیکرد امروز وضع چنین نبود ومسیر تاریخ به اینجا نمیرسید شاید بهترین صفت برای مصدق مرد تنها بود کسی که در وطنش بخاطرسربلندی وطنش مبارزه کرد اما در بین مردمش تنهابود تا لحظه مرگ که در احمد اباد تنها از این دنیا رفت تا شاید بعد از مرگش عده ای به رفتنش افسوس بخورند کسی که تا زنده بود عده ای میگفتند او طرفدار شوروی وتوده ایست وتا از دنیا رفت میگفتند او انگلیسی بود ،بعدها سندی منتشر شد که نشان میداد دولت انگلستان به عده ای پول میداد تا در روزنامه ها بنویسند مصدق طرفدار انگلستان است تا با این کار او رانزد مردم فردی طرفدار انگلیس تلقی کنند مصدق تنها بود وتنها رفت شاید مانند امیرکبیر ،فراهانی،ودیگر آزادیخواهان این سرزمین.داستان مصدق یاد داستانی باستانی انداختم که فردی که خاندانش پادشاه نبودند ادعای پادشاهی کرد وپادشاه شد اما مردم او را در خیابانها کشیدند ومیگفتند خون شاهی در رگش نیست .






کودتای 28 مرداد از این نظر مهم است چون دولتی ملی سقوط کرد ونیروهای کودتا هم از طیفهای گسترده ای بودند علمایی که بعلت مخالفت با مصدق تن به این کودتا دادند وایت الله بهبهانی با موافقت کاشانی تظاهرات اون روز را به راه انداخت ونیروهای مذهبی هم همراهی کردندونیز اوباشی که به پیشوایی شعبان بی مخ وطیب حاج رضایی شرکت داشتند وعوامی که دیروز یا مرگ یا مصدق را سر میداند ودر روز28 مرداد مرگ بر مصدق سر دادند ومثل همیشه تغییر جهت دادند تا به ما بیاموزند تا آگاهی اقشار جامعه صورت نگیرد کودتای 28 مرداد همیشه محتمل است ونظامیانی که حاضر شدند دوباره دیکتاتوری به مسند قدرت برگردد وشاید خود مصدق که خیلی پاک وصادق بود چون از رخ دادن کودتا مطلع بود ولی نمیخواست به زور متوسل شود ووقتی بعد از کودتای نافرجام 25 مرداد طرفدارانش تظاهرات کردند انها را به آرامش وتمام کردنش ترغیب کرد ونمیدانست که حزب باد هر آن تغییر جهت میدهند وشاید هم میخواست سیاستمداری صادق باشد کودتای28 مرداد باعث شد که مسیر تاریخ ایران عوض شود دیکتاتوری بشکلی بدتر برگردد وشاید افراطی گری ومبارزه مسلحانه ای که بعدها برای براندازی صورت گرفت نتیجه اش شد وباید یادمان نرود غربی که امروز ازدموکراسی سخن میگوید دیروز دولت مردمی را ساقط کرد وبجایش دیکتاتوری را حمایت کرد والبته ان زمان منافعش ایجاب میکرد وامروز هممنافعش در طرفداری از دموکراسی ایجاب میکند واگر بزرگترین دلیل ان کودتا از نظر من رشد نکردن مردم وعدم بینش سیاسی درست ونداشتن اگاهی کافی بود آگاهی که هنوزم بدست نیامده شاید دیروز به علت نبود امکانات توجیح شدنی بود اما امروز دیگر تکرار کردن آن حادثه ها توجیهی ندارد وباید آگاه شد ودوست ودشمن این سرزمین را شناخت تا دیگر کودتا به هر شکلش دوباره رخ ندهد کودتایی که البته سال قبل به شکل دیکری رخ داد با خریدن رای ، فریب مردم واستفاده کردن از عدم رشد عوام وفریب مذهبی که رخ داد اما این بار شکلش فرق داشت ولی دلیلش یکی بود عدم آگاهی مردم البته نه همه، از مسائل
قسمتی از آخرین گفته های دکتر فاطمی کسی که پیشنهاد ملی شدن نفت راداد، قبل از مرگ:
"من از مرگ ابايي ندارم. آن هم، چنين مرگ پرافتخاري. من مي ميرم که نسل جوان ايران از مرگ من عبرتي گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارند جاسوسان اجنبي به اين کشور حکومت کنند."


در بامداد 19 آبان سال 1333 بدن نيمه جان دکتر فاطمي را که به شدت زخمي و تب آلود بود کشان کشان به پاي جوخه اعدام مي برند و با شليک 8 گلوله توسط چهار سرباز در لشکر 2 زرهي تيرباران مي کنند تا دفتر زندگي «دکتر سيد حسين فاطمي» براي هميشه بسته شود

.................خوشحال میشم هر یک از دوستان پیامدهای این کودتا را به نظر خودشان بنویسند تا این نوشته کامل شود...................

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

محمّد جان! اگر امروز خودت بودی به این اسلام، تسلیم میشدی؟

خواستم مطلبی برا این حال وهوابنویسم که به سایت یکی از دوستان رفتم ومطلب زیبا ودر عین حال مستند دیدم که یه جورایی حرف دل منه برا همین تو وبلاگم میذارمش.

محمد جان! در این سحر! در این هوای گرگ و میش که مرا به یاد گرگ های درنده ای می اندازد که میش ها را به قصد جراحت حمله ورند اما فراموش کرده اند که دوران تاریکی را نیز پایانی است، برایت قلم می فرسایم. در این هنگامه ی سحر! نیّت کرده ام تو را مثل هیچ وقت بخوانم و از سر بی ریایی صدایت کنم و دوستانه بگویم محمد جان لبخند هایت را دوست دارم!

محمد با صفایم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که جاهلان تو را در گوشه ای از صحرا میافتند و از تو میخواستند برایشان قصه بخوانی. تو نیز با تبسم های زیبایت در حالیکه سر آنان را بر روی زانو داشتی، وحی هایت را برایشان می خواندی. و زمانی که سعی در سامان پیروانت داشتی، شبانه همان سر به زانویت نهاده ها، قصد قتلت کردند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم به جنگ طلبی و خون خواری می شوی.

محمد عزیزتر از جانم! دوستت دارم؛ آن هنگام که تمام عمر به امین ملقّب بودی اما وقتی امانت خدایت را بازگو کردی، دشمن هایت در بیابان تبعیدت کردند و زخم های التیام ناپذیر بر روح خسته ات زدند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را اتهامی چون راهزنی می زنند.

ای همچو گلها همیشه معطر و خوشبو! دوستت دارم؛ آن هنگامی که در سجده بندگی غرق بودی و با خدایت خاشعانه از عشق می گفتی و فردی رَحِم شتر تازه هلاک شده اش را با جنین شتری که هنوز در آن رحم وجود داشت، بر سر و تن همیشه پاکیزه ات کوبید و تو بی آنکه تکانی بخوری، سجده ات را تمام کردی و سپس با چشمانی مغموم نشستی و اندکی بعد گفتی “خدایا این قوم جاهلند، آنها را ببخش!”. بی آنکه لحظه ای بغرّی و غم جهل شان را در سینه نگه داشتی و لبی بر لعن تر نکردی. و بیشتردوستت دارم وقتی که امروز، تو را فردی مالیخویایی تصور میکنند که فقط به فکر عقده گشایی های فقرهایش بود و از بی خردی رنج می برد.

محمد خوش اخلاق! دوستت دارم؛ آن هنگام که از ناراحتی و خشم به جوش می آمدی اما چشمانت را لحظه ای می بستی و با یاری از همان یگانه ای که تو را متحول کرد، قلب خود را بار دیگر وسعت می بخشیدی و در حالیکه از درون آکنده از خشم بودی، سر به فروتنی پایین نگه میداشتی تا بر اثر خشمت از مسیر حق اندکی نلغزی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، مکتبت را به خشونت محکوم می کنند.

محمد خنده رو و صبورم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که جاهلانی پیرامونت را گرفته و با حرفهای بیهوده تو را مشغول میکردند، اما تو باز هم لبخند می زدی و باز هم صبوری میکردی. تو را دوست دارم آن هنگام که بی هیچ چشم داشتی خاطر را رنجور از سنتهای بی حاصل و مرگبار جاهلان می کردی و تمام کوششت را در اصلاح و هدایت می کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را متهم می کنند که پایه گذار سنتهای خرافه هستی و پیروانت نیز با رفتارهای منحرفشان، این دعاوی را تقویت می کنند.

محمد معقولم! دوستت دارم؛ آن هنگام که مردمت از تو معجزه ای طلب میکردند، غافل از آنکه هر روز به بزرگترین معجزه تاریخ گوش میدادند و تو بر ایشان روزانه آنرا می خواندی و اما در پاسخ طلبشان باز هم تبسم می کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، تو را نه به پیامبری که به ساحر بودن می شناسند.

محمد با گذشتم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که برای ایجاد نزدیکی اقوام و سامان بیوه های شهیدان و در جنگ کشته شدگان، تن را به سختی زن داری می دادی و جاهلان به ابتر بودن، استهزایت می کردند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم به زن بارگی و بوالهوسی می شوی.

محمد مهربانم! دوستت دارم؛ آن هنگام که دست های دخترت را می بوسیدی و با چشمان روشنت، برق شادی را به جاهلانی نشان می دادی که دختران را در زیر خرمن ها خاک می کردند تا از بیم بی آبرویی دختر دار شدن! برهند. و بیشتر دوستت دارم وقتی امروز، آیینت را محکوم به تبعیض جنسیتی می کنند.

محمد راستگویم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که یارانت و امتت همگی بر می آشفتند که محمد چه شده است که روزهاست که خدا تو را نخوانده و وحی بر تو نازل نگشته؟ و خودت از همه بیمناک تر و دل آشوب تر، با چشمان نگرانت اما باز هم روشنت، پاسخی نداشتی و جز صبر بر تقدیر خدا و رفتار بندگانش، هیچ نمی کردی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، متهم می شوی که تمامی وحی ها توّهماتی از ذهن خودت است.

محمد! ای بنده صالح خدا! دوستت دارم؛ آن هنگام که الله را، یگانه خالق هستی، به جاهلان معرفی کردی، کوشا بودند تا تو را با زر و درهمی ساکت کنند و تو ماه و خورشید را نیز بهایی اندک در برابر رسالت ربّ خویش می دانستی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، رسالتت را رنگهای قدرت طلبی و مال خواهی می زنند.

محمد با ادبم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که تمامی اطرافیان، با حضور دهقان گندمگون چهره در مسجد، به خنده و مسخره کردن آن عبد خدا مشغول شدند اما تو با محبتِ تمام، دست پینه بسته ی او را بوسیدی و به اصحاب مرام حقیقی ات را نمایاندی. و تو را بیشتر دوست دارم وقتی که امروز، کاریکاتورهایی را می بینم که تو را به سخره می گیرند.

محمد ژرف اندیشم! دوستت دارم؛ آن هنگام که برای سفارش به منع یک خرما به یک کودک!، عامل قبل از آمر می شدی و کسی در آن ایّام ژرفای نگاهت را درنیافت. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که خویش را رهرو آیینت می پندارند، بدون هیچ ملاحظه ای با شلّاق حد میزنند و خود در خفا آن کار دیگر می کنند.

محمد! ای آزاده ام! دوستت دارم؛ آن هنگامی که ساعتها با یاران و حتی سبک مغزان مشورت می کردی و علی رغم اشتباه همگان تن به نظر جمع می دادی و همیشه به خاطر آزاد اندیشی ات، مردم زمانت را به نداشتن علم و کفایت راهبری ات به شک می انداختی. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، کسانی خود را در جایگاه تو می دانند و قلدرانه سعی بر کرسی نشاندن حرفشان دارند.

محمد خردورز و عقل گرایم! دوستت دارم؛ آن هنگام که مردم پس از مرگ پسرت با دیدن کسوف، در پی رسانیدن تو به مقام خدایی بودند اما تو با خطبه ای کوبنده ذوق ناشی از جهل آنان را محکوم کردی و در دم کشتی. وچه بسا آنان از تو آزرده و نومید گشتند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، پیروانت در ماه عکس فردی را می بینند و مطیع بی تفکر برخی می شوند.

محمد بی ریایم! دوستت دارم؛ آن هنگامی که هر کسی را می دیدی، حتی کودکی را، سریعا سلام می دادی. بسیاری تو را خرده می گرفتند که چه پیامبری هستی که اینقدر خود را کوچک می کنی و چون بندگان رفتار. در پاسخشان می گفتی مگر از من بنده ترنیز هست؟ آن هنگام که در مسجد می نشستی تا تک تک مردمت بیایند و با تو از دل خسته شان بگویند. و بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که احساس می کنند وارث جایگاه تو هستند، از اینکه دستشان را ببوسند و از قدم شان تبرک بجویند، لذت می برند. بیشتر دوستت دارم وقتی که امروز، آنان که خویش را طالب حکومت تو می دانند، بندگان پروردگارت را گهگاه دست به سینه به بارگاه خود راه می دهند تا آنان را مدح و ثنا کنند.

تو را، لبخندهایت، شب زنده داری هایت، تضرع های عاشقانه ات، الله اکبر گفتن های سحرگاه های خاشعانه ات و دعوت عقل گرایانه ات و از همه زیباتر چشمان روشنت را دوست دارم.

محمد عزیزم! دعایم کن تا رهرو رهی باشم که راهبرش تویی!

دعایم کن…

منبع: وبلاگ پدرام بارانی آدرس http://pedrambarani.wordpress.com

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

روزه

همانطور که روزه بر امتهای پیشین واجب بوده بر شما نیز واجب است

ماه رمضان رسید و روزه گرفتن بر مسلمانان واجب شده ودر این دوران سوالهای زیادی بوجودآمده وباید برایشان جوابی پیدا کرد. در دنیای امروز برخلاف قرون گذشته ذهنهای پرسشگر سوال میپرسند ودلیل میخواهند که چرا باید روزه گرفت والبته عده ای نیز بکلی دین را طرد کرده اند وبا دلیل یا بدون دلیل آن را رد میکنند وهستند کسانی مانند گذشته که بدون دلیل و به علت عجز پیامبر را جادوگر ودیوانه میخوانند اما امروز از همه اقشار وجود دارد ونمیشود دیگر مانند گذشته برخورد کرد ومن نیز به نوبه خودم با اطلاعاتی که دارم بر خود دیدم که دلایلم را برای روزه گرفتن بنویسم ودیگران هم میتوانند بگویند که چرا میگیرند وچرا نمیگیرند

همان طور که در آیه بالا آمده معلوم میشود که روزه بر امتهای پیشین ودر دینهای گذشته نیز واجب بوده وامری جدید که در اسلام باشد نیست چون از نگاه قرآن دین از ابتدا تا خاتمیت یکی بوده ودر طول تاریخ در حال تکمیل شدن بوده است وفرستادگان خدا با توجه به مقتضیات زمان آنرا بر مردم عرضه میکردند واین نظر که عده ای ایراد میگیرند که بعضی از احکام اسلام مربوط به یهود ،مسیحیت وزردتشت بوده را خود قرآن بیان میکند ونمیتواند عیب ونقصی باشد چون مسلما خدا از ابتدا یکی بوده وخدای عیسی ،موسی وزردتشت یکی بوده است که بعدها پیروان آنها خدای دیگری از او ساختند و دینش را پاره پاره کردند وهر حکمی آن معنای ابتدایی را از دست داده وبه خرافات تبدیل شده که این را نباید به حساب احکام ابتدایی گذاشت.

روزه هم یکی از همین احکام بوده ،چون در بین دیگر ادیان هم سابقه داشته وحتی خود بت پرستان هم روزه میگرفتند ،حال شاید نحوه وهدفشان آن هدف ابتدایی نبوده است مانند قربانی که برای بتها میکشتند واسلام آن را مختص خدا کرد وگوشتش را نه برای خدایان که برای بندگان خدا دانست وروحش را عوض کرد .روزه را نیز میتوان بصورت های مختلفی تعبیر کرد عده ای فقط قصدشان نخوردن از سحر تا غروب آفتاب است وعده ای نیز پرهیز از گناهان وعمل کردن به نیکیهاست وشاید برای عده ای نیز تمرینی برای یازده ماه سال باشد تا هر ماهشان رمضان باشد وخود را برای روزهای سخت آماده کنند این ماییم که به آن معنی میدهیم وهر کس بهره ای از آن میبردنباید ایرادهایی گرفت که جوابشان دردی را دوا نمیکند وفقط سفسطه بازی در دین است سوال هایی را باید مطرح کرد که راهگشای امروزمان باشد بدون تعصب واز روی بی طرفی با همه مسائل برخورد کنیم .
خدا فرموده روزه بگیرید وپاداشش را مشخص نکرده وبه عهده بندگانش گذاشته که هر کدام به اندازه درکشان از آن بهره مند شوند حال عده ای در این ماه پرخوری کنند واز این ماه زخم معده را به ارث ببرند وعده ای نیز در انسان بودن سبقت بگیرند والبته هر کار با ارزشی سختیهایی نیز دارد وگرنه با ارزش نمیشد عده ای میتوانند پیش خود فکر کنند با یک ماه روزه گرفتن با خدا معامله میکنند وگناهان یازده ماهشان پاک میشود وعده ای نیز از بیهودگی روزه بگویند ولی این روزه دار است که میتواند انتخاب کند چگونه از روزه بهره ببرد.
شاید عده ای هم بگویند که روزه از نظر رژیم غذایی درست نیست وباعث مثلا پرخوری در سحر وافطار میشود این دیگر به عهده روزه دار است که چگونه بخورد وچگونه بهره ببردوروزه هم مسلما بهترین رژیم غذایی نیست چون هدف روزه چنین نبوده بلکه به انسان اموزش سختیها وپرهیز از بدیها وتمرین برای خوبیها بوده است ونه بهترین رژیم غذایی .

همانطور که در قرآن آمده که خدا را از روی دلیل وتعقل بپرستید وبه اوایمان آورید ومکرر سفارش به تعقل شده حق همه است که تعقل کنند ودلیل بخواهند همان طوری که وقتی از شراب خوردن نهی مکند میفرماید سودهایی دارد که از زیانهایش بیشتر است وآیه قصاص که میفرماید برای حفظ حیات شماست حال اگر حفظ حیات صورت نگرفت دیگر این حکم بی معنیست.




از همه خواهشمندم دلایلشان را بنویسند چه آنهاکه میگیرند وچه آنها که نمیگیرند تا شاید جوابهای سوالهایی داده شود

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

فقر امروزی

چهره جدید فقر
در شگفتم از کسی که نانی در خانه اش نمی یابد و با شمشیر برهنه اش بر همه مردم نمیشورد (ابوذر)
جمله بالا مربوط به ابوذر است او چه زیبا میگوید ،چرا بر همه مردم نمیشورد ،راستی چرا همه،چون همه در فقرش سهیم اند ،چه ثروتمندانی که حقش را پایمال کردند و با پا گذاشتن روی گرده اش بالا رفتند وچه فقیرانی که جامه فقر را زیبنده خود میدانند و صدایشان در نمی اید همه را مقصر میداند که او را محروم کرده اند البته خود فقیر هم در این سرنوشت مقصر است .

در این نوشته قصدم مقایسه فقر دیروزی با فقر امروزیست وراهکارهای مقابله با آن به عهده نویسنده وخواننده است تا همه با هم کاری کنیم ،چون حکومت که ادامه حیاتش را بسته به فقر ومحرومیت میداندوکاری اساسی نمیکند چون فقر میتواند مردم را مزدور بار آورد و آنها را قانع به وضع امروزیشان ،چون اگر بهره مند شود چیزهای دیگری میخواهند، چه خوب آقا محمد خان به فرزندش وصیت میکند که:اگر میخواهی بر مردم حکومت کنی همیشه آنها را در فقر نگه دار والبته فرزندانش ونوادگانش خوب این سخن را پیاده کردند ،فقری که میتواند تن فروشی تا خودکشی را به همراه داشته باشد اما فقر امروز با دیروز تفاوتهای زیادی دارد در گذشته فقر تنها نداشتن نان بود ،چون نان جز ضروریات زندگیشان بود ولی امروز فقر چهره جدیدی پیدا کرده است فقر امروزی یعنی محرومیت از هر چیزی که وجود دارد و فرق ندارد چه باشد ،محرومیتی که شاید همین نداشتن اینترنت پر سرعت نمونه ای از آن باشد چه برسد به دسترسی به اینتر نت ،همین سانسور نمونه ای از محرومیتی است که فقر فرهنگی می آورد ،فقر امروز دیگر سادگی دیروز را نداردگذشته های دور فقر نداشتن نان بود ،اما امروز دیگر نان تنها نیست وهر گونه محرومیتی فقر تلقی میشود چه اقتصادی وچه فرهنگی و هر کدام هم آسیبهای جدی به جامعه وارد میکند جامعه ای که باید پویا باشد و با پیشرفت روز حرکت کند آسیبهایی که از سرخوردگی گرفته تا کینه ونفرت نسبت به جامعه به بار می آورد ،شاید اگر نشود فقر را ریشه همه آسیبهای اجتمایی دانست اما میتوان گفت عامل بسیاری از این آسیبها فقر ومحرومیت است چه آن کودکی که بخاطر دزدیدن تکه نانی در باز پروری مجازاتش را تحمل میکند وآن فردی که در بزرگسالی هم نوع های خود را میکشد به خاطر محرومیتهای کودکی ونیز ان نوجوانی که بخاطر کمبود امکانات امروزی رو به مواد مخدر می آورد همه ریشه در فقر ومحرومیت دارند ،محرومیتهایی که باهم تفاوت دارند وهر کدام از چیزی ناشی میشود از فقر اقتصادی گرفته تا محرومیت از عاطفه مادری.

دیگر مثل گذشته نمیتوان براحتی با آن مبارزه کرد وفقط مشکل نان مردم راحل کرد وزندگی بخور نمیری را به آنها عطا کرد چون باید همه محرومیتها را بر طرف کرد وجامعه را با دنیای امروز حرکت داد ،یک مثال از این واقعیت را که همه طی این مدت دیدیم را میشود نام برد روزی که شبکه فارسی وان شروع بکار کرد و طی مدتی کوتاه کسانی را که با نفس ماهواره مشکل داشتند را هم قانع کرد که رو به ماهواره بیاورند، چه چیز باعث شد شبکه ای که فیلمهایی که کیفیت پایین دوبله آنها بر همه روشن بود را به خود جلب کند وموقعی که گرفتار پارازیت شد تکاپوی عجیبی در جامعه شکل گرفت که انگار انقلابی شده است ووقتی ازبیرون به جامعه نگاه میکردی باید به حالش میگریستی ،جامعه ای که از تمدن وفرهنگ غنی اش حرفها گفته اند ،انگار مردم عهد قجرند ویکباره گویی زلزله ای شکل گرفته واین ناشی از محرومیتی بود که بر جامعه اعمال میشد وجامعه بایستی به مرور زمان با این نوع زندگی وفرهنگ آشنا میشد وآسیبها یش را میشناخت اما عده ای که حیاتشان را در جهل وناآگاهی مردم میبینند باز هم صورت مسئله را پاک کردند وجامعه را مانند جامعه ای عقب افتاده ومحروم میخواهند هر محرومیتی فقر می آورد فقط شکلش فرق میکند از فقر علمی گرفته تا اقتصادی ،فرهنگی و عاطفی ،همه جامعه را به گذشته سوق میدهد ومانند مرده ای میشود.

خلاصه مطلب اینست که چه باید کرد از کارهایی که ما میتوانیم وانجام نمیدهیم، برای ریشه کن کردن این فقر که خمودگی جامعه را درپی دارد باید چه کرد.

راهکار با شما خواننده گرامیست..........................

,واینجا هم یه شعر رو از خواننده ای که نمیشناسم

فــــــــــــــــــــــــقــــــــــــــــــــــــــــر

فقر همه جا سر میکشد

فقر٬ گرسنگی نیست

فقر٬ عریانی هم نیست

فقر٬ چیزی را نداشتن است٬ ولی آن چیز پول نیست

طلا و غذا نیست

فقر٬ ذهن ها را مبتلا میکند

فقر٬ بشکه های نفت را در عربستان تا ته سر میکشد

فقر٬ تیغه های برنده ماشین بازیافت است٬ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند

فقر٬ کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند

فقر٬ همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند

فقر٬ پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود

فقر٬ همه جا سر میگشد

فقر٬ شب را بی غذا سر کردن نیست

فقر روز را بی اندیشه سر کردن است

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

مشروطه؛ سرآغاز صدسال تلاش برای مشروط کردن قدرت

امروز سالروز مشروطيت است وحيفم آمد مطلبي در اين باره در بلاگ نگذارم ولي به علت كمبود وقت اين كار ميسر نشد تا اينكه تصميم گرفتم مطلبي از ميرحسين موسوي بگذارم ونقدش را به عهده خواننده آن
در سالروز پیروزی مشروطیت هستیم و طنین نام مشروطیت بیش از یکصد سال است که باخود پیام لزوم مشروط بودن قدرت را حمل می کند. در کنار خواست برای عدالت، آزادی و قانون، تلاش برای مشروط کردن قدرت یکی از دستاوردهای مجاهدت گذشتگان ما و فداکاری آنهاست. گرچه نهادهای برآمده از مشروطیت با استبداد شبه تجددگرای رضا خانی با مانع روبرو شدند وبا دادن قربانی های بسیار روند مردمسالاری متوقف گشت و دوره ظلمانی پهلوی اول و دوم دستاوردهای اصلی و ارزش های بنیادی مشروطیت را زیر سایه قرار داد ولی این ارزشها که بادادن قربانی های بسیار بدست آمده بود با ادامه مبارزات مردم برای رهائی از خودکامگی و اقتدارطلبی و نیل به آزادی و عدالت و حاکمیت بر سرنوشت خود ادامه یافت.

قربانی های صدر مشروطیت تا سرنوشت سردارملی ستارخان و شهادت نماینده شجاع ملت مدرس و قتل و حبس بسیاری از آزادیخواهان دیگر، شاهدی برای دشواری راهی بوده است که مردم آن را هرگز رها نکردند. نهضت ملی کردن نفت و خیزش مردمی ۱۵ خرداد و مبارزات نفسگیر در سالهای دهه چهل و پنجاه همه وهمه نشان می دهد که آنچه با مشروطیت بدست آمد هر گز از سوی مردم خوار شمرده نشد بلکه همواره آن دستاوردها به عنوان هادی مردم در مبارزاتشان بکار گرفته شد.

پیروزی انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی در بهمن ۵۷ نتیجه یکصد سال مبارزه با فراز و نشیب ملت ما در طول تاریخ است. امروز مشاهده علائم باز تولید استبداد و خودرایی و گریز آشکار از قانون و حاکمیت روز افزون دروغ نشان می دهد که راه طی شده هنوز به اهداف خود نرسیده است. ظلم و جور و خفقان چه در زمان ناصرالین شاه باشد چه پهلوی ها و چه جمهوری اسلامی مردود است و در جمهوری اسلامی ظلم وستم بدتر و سیاه تر است چرا که زیر پوشش نام اسلام چنین تبهکاری هائی صورت می گیرد و همه می دانیم در همان اوان مشروطیت به شکلهای مختلف بعضی از علما از جمله علامه نائینی استبداد دینی را بدترین دانستند. تجربه یکصد سال اخیر و آنچه در یک سال گذشته اتفاق افتاد نشان می دهد در میان مفاهیم کلیدی مربوط به انقلاب مشروطیت از عدالت و آزادی و حکومت قانون، مشروط کردن و مسئول کردن قدرت اهمیت سرنوشت سازتری دارد.

امروز مدام از ملت ما به نام دین تبعیت بی چون و چرا از کانون های قدرت خواسته می شود بی آنکه به حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود اشاره ای شود و یا از کرامت ذاتی انسان ها ویا حقوق شهروندی نامی به میان آید و یا به استدلال حق تعیین سرنوشت توسط ملت که حضرت امام در بدو ورود در بهشت زهرا آن را با صراحت اعلام و برهان قوی برای آن اقامه کردند توجهی شود. طرفه آنکه اقتدارگرایان از اینکه در مورد جنایات بر کف خیابانها در روزهای۲۵و۳۰ خرداد و روز عاشورا وکوی دانشگاه و زندانهامورد سوال قرار بگیرند و یا ازآنها در مورد قانون گریزی های گسترده بازخواست شود عصبانی می شوند و به تهمت افکنی و دروغ و خشونت بیشتر روی می آورند. پس از بستن روزنامه ها و تبدیل صداوسیما به یک رسانه هتاک و غیرملی و لشگرکشی علیه فضای مجازی که باخلاقیت فرهیختگان اغلب جوان تبدیل به معبری برای تعامل و اطلاع رسانی بدون سانسور و شفاف شده است حتی تاب یک خبرگزاری ملی نیمه جان را نمی آورند واین منفذ گرد گرفته را نیز بر خلاف قانون و بدون توجه به عواقب آن کور می کنند. اگر درست نگاه کنیم امروز هیچ مانعی برای پیشروی و گسترش استبداد دیده نمی شود. ازاین روست که دقت در تاریخ مشروطیت به ما می آموزد که مبارزه برای یافتن ساز و کارهائی که قدرت را مشروط سازد با اهمیت ترین چهره مبارزات مسالمت جویانه است که ملت ما در دور تازه، آن راآغاز کرده است. بخشی از مطالبات جنبش سبز بصورت روشنی این وجه از مبارزه کنونی ملت را آشکار می سازد.

حق تجمعات و آزادی رسانه ها و قبول تکثر در سطح ملی بدین دلیل با مخالفتهای جدی از سوی اقتدارطلبان روبروست که به صورت روشن دایره نفوذ قانونگریزانه اقتدار طلبان را محدود می کند. همچنین تمکین نکردن اقتدار گرایان در مقابل مطالبه اجرای بی کم و کاست قانون اساسی نشان می دهد که تاچه حد دل کندن از سریر قدرت و پاسخگو بودن در مقابل ملت برای یال و کوپال دارها و صاحب منصبان دشوار است. و همه می دانیم اولین قدم در قبول اجرای قانون اساسی اعلام قبول حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود از سوی حاکمان است. غمض عین در مقابل این حق روشن در حقیقت پشت کردن به همه دستاوردهائی است که ملت ایران در طول یکصد سال و بویژه در جریان انقلاب اسلامی آ نرا بامجاهدت فراوان به دست آورده است.

درمیان همه مطالبات و راه کارهائی که برای نیل به حاکمیت مردم بر سرنوشت خود و پاسخگو کردن قدرت و مشروط کردن آن وجود دارد تمهید برای انتخابات آزاد و رقابتی با اهمیت ترین آنهاست. انتخاباتی که با گزینشهای شورای نگهبان و نحوه نظارت آن تبدیل به مراسم عزای ملت برای مرگ میثاق ملی نگردد. به همین دلیل همگانی کردن خواست برای انتخابات آزاد ورقابتی یک وظیفه سرنوشت ساز برای همه کسانی است که ایران را خانه همه ایرانیان با همه تنوع و تکثر می دانند.


منبع: کلمه نويسنده :مير حسين موسوي

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

فرهنگ استبداد زدگی

درجامعه ای که زندگی میکنیم انتقاد و توهین با هم عجین شده است روح قیومیت طلبی در ذاتمان رخنه کرده وهر بار به اسمی سر در می آورد ،شاید اگر به گذشته مان هم سری بزنیم همین موضوع نمود دارد کسانی که پادشاه بودند از نظر ما جوهر پادشاهی در ذاتشان بوده و پادشاه را ظل (سایه) خدا میدانستم و جانشین خدا در زمین وفرستاده او ودر مقطعی مثل امروز ولی خدا می دانیمم این مربوط به همین رو حیه استبداد زدگی و دیکتاتور پرستیست .این روحیه استبداد زدگی در ابعاد مختلف زندگیمان هم نمود دارد ودر اینجا به چند مورد اشاره میکنم وقتی در جامعه عده ای که بزرگترند خود را فهیم تر وداناتر از دیگران میدانند وحق را برای خودشان قائل هستند وپدر ومادر چون سنشان را بیشتر میدانند حقی را برای فرزندانشان قائل نیستند واگر هم باشند خود را داناتر میدانند وبه قول خودشان چند پیراهن بیشتر پاره کرده اند پس بعتر میفهمند و وقتی اعتقادات دیگران را جهالت مینامم و به کسانی که مانند من فکر نمیکنند میگویم که نمیفهمی ،وخود را آگاه واعتقاد خود را عین حقیقت میدانم .
اگر دیروز مذهبی بودم حق با من بود وحالا که ضد مذهب هم شده ام حق با منست ودیگران بر باطل و من آگاهم ودیگران جاهل ،لحظه ای نمی اندیشم که شاید دیگران آگاه باشند من جاهل واینکه شاید دیروز یا امروز اشتباه فکر کرده ام . .نمونه دیگر تعصب کور است، تعصب کاری به دین ندارد همان طوری که یک دیندار میتواند متعصبی جاهل باشد یک بی دین نیز می تواند،چون اخلاق انسان بر دین واعتقادش برتری دارد وتعصبی که تفکر خود را حق و دیگران را بر باطل میداند ،نمونه دیگر زمانیست که فقط حاضرم دیگران را نصیحت کنم وحاضر نیستم نصیحت دیگران را بشنوم خواننده خوبی هستم اما شنونده خوبی نیستم واین کلمات همیشه شنیده میشوند وجز مکالمات روز مره ما هستند که تو نمیفهمی ،حق با منست ،تو اشتباه میکنی ،گوش کن ،من میگم و حرفهایی که منیت در آنها موج میزند .
نمونه دیگر وقتیست که تصمیم خود را درست تر و منطقی تر از دیگران میدانم و وقتی نا آگاهانه انتخابی میکنم حق را به خود میدهم واگر بعدها پشیمان شدم وبر خلاف تصمیم ابتدایی عمل کردم باز هم حق را به خود میدهم وهر دو تصمیم را درست میدانم مگر میشود در آن واحد هم روز بود وهم شب ، یک نمونه تاریخی آن زمانی بود که افرادی که عصر 27 مرداد یا مرگ یا مصدق سر میدادند در 28 مرداد مرگ بر مصدق را سر دادند و همیشه حق با من بوده است ودر هر دو حالت کار خود را درست وعقلانی میدانم ، در کتاب جامعه شناسی نراقی جایی میگوید در تاسوعا وعاشورا که شاه با هلیکوپتر بر فراز شهر میگشت جمعیتی را دید که بر او مرگ میفرستند گفت اینها همان کسانی هستند که در زمستان در سرما وبرف در خیابان منتظر آمدن من بودند وحال تکفیرم میکنندوهمان جا روحیه اش را باخت. مردمی که خیلی راحت پشت پیشوایشان را خالی میکنند کاری را که درتاریخ زیاد انجام داده ایم وپر است از شعارهایی که عصر همان روز تغییر کردند.
ونمونه دیگراین رفتار بت ساختن از شخصیتهایمان است شخصیتهایی که آنها را تا جایی بالا میبرم که چهره آنها را در ماه میبینم وروز دیگر او را به اسفل سافلین میبرم و همه جور فحش وناسزایی به انها میدهم انگار خمینی از همان ابتدا خمینی بوده است نه من اورا خمینی کردم همین رفتار است که باعث میشوددر جامعه مان نخبه کشی زیاد صورت گیرد که این خصلت هم از همین رفتار حاصل میشود وجالب اینجاست که در گذشته وامروز تصمیم درست را خودم گرفته ام و دیگران که بر خلاف من فکر میکرده اند را جاهل وتکفیر میکرده ام همین اصلاح طلبان امروز ،در سال 60شعار میدادند بنی صدر پینوشه ایران شیلی نمیشه، ولی خود از خمینی پینوشه دیگری ساختند ،یادم می آید در کتابی با عنوان 25 سال در ایران چه گذشت خواندم سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نامه ای به بنی صدر نوشتند وبه او یاد آور شدند که تعهد بر تخصص برتری وارجحیت دارد وباید رجایی متعهد را که متخصص پست نخست وزیری نیست را برگزیند چون متعهد است ودر جامعه بلوایی بر ضد بنی صدر بر پا کردند اما امروز بر کسانی که همان شعار دیروز آنها را میدهند می تازند و آنها را بر جهالت میدانند ای کاش اقرار میکردیم که دیروز یا امروز اشتباه کرده ایم ولی متاسفانه در هر دو حالت حق را به خود میدهیم مگر همین اصلاح طلبان امروز وپدرانمان خمینی را نساختند وگر نه خمینی هم فردی مانند بقیه بود وای کاش احمدی نژاد میدانست همین افرادی که امروز برای حفظش در خیابان مردم را چاقو میزنند فردا تکفیرش میکنند وپشتش را خالی میکنند حزب باد شاید صفت مناسبی برایمان باشد استبداد در رای یا همان خود رایی در زندگی شخصیمان هم نمود دارد مثلا در ازدواج ،وقتی کسی را خودم انتخاب میکنم از نظر خودم بهترین و عقلانی ترین تصمیم را گرفته ام ووقتی بعد از چند صباحی قصد جدایی میکنم باز هم تصمیم درست را گرفته ام و آن تصمیم دیروز را به دیگران نسبت میدهم وانگار نمیشود من هم اشتباه خود را بپذیریم وهمیشه خود رایی صفتم است ومشورت گروهی در تصمیماتم جایی ندارد یا اگر دارد فرمالیته است و وقعی به آن مشورت نمینهم وهمان تصمیم خود را عملی میکنم.
عیب اصلی را نباید به مستبدان ودیکتاتوران گرفت چون تا مظلومی نباشد ظالمی بوجود نمی آید مگر میشود تا کتک خوری نباشد کتک زنی بوجود آید چرا خمینی ،خامنه ای ،رضا شاه ودیگر مستبدان در فرانسه یا سوئیس بوجود نمی آیند چرا بن لادن در در فرانسه امروزی ظهور نمیکند چون بسترش مناسب نیست پس عیب از استبداد زدگی ماست واز قیم طلبیمان ،که همیشه کسی را میخواهیم که بازور کاری را به ما تحمیل کند نه با حرف ومنطق ،نمود دیگر این فرهنگ که ریشه در دینم کرده است ،این است که از پیامبر وامامان تابویی ساخته ام که نمیشود حتی اسم خالی انها راگفت وحتما باید القابی را که ریشه در فرهنگ بیمارمان دارند را به انها نسبت دهم در حالی که در همان زمان به پیامبر محمد میگفتند وبه علی نیز، علی میگفتند وعادت کرده ایم آنها را در هاله ای از نور قرار دهیم ومانند بتی باشند که نه میشود مانند آنها بود و نه از آنها درس گرفت ،چون آنها جوهرشان چیز دیگری بوده وهمین باعث شده مسئولیت پذیری را از خود دور کنم ومنتظر منجی باشم چه در دین زردتشت و امروز در قالب اسلام مثل اینکه قرار نیست خودم کاری کنم و حتما باید منتظرسواری بر اسب سفیدی باشم که برای نجاتمان می آیدو رفتارهای دیگری که در این نوشته نمیگنجد.

وحال باید پرسید پس چه باید کرد،که این فرهنگ را به فرهنگی ماصفت ، انتقادی ،مشورتی ،ودموکراتیک طلبانه تغییر دهیم واین فرهنگ بیمار را درمان کنیم.
باید تمرین کرد و لازم نیست کارهای بزرگی کنیم بلکه از رفتارهای روزمره مان شروع کنیم بقول بزرگی حق آن نیست که حق را بخود بدهیم بلکه حق آنست که حق انتخاب را به دیگران بدهیم پس من ،من را از واژه گفتاریمان حذف کنیم وبجایش ما را جایگزین کنیم وهیچ وقت اندیشه واعتقادهای خودمان را مطلق ندانیم وهمیشه سعی کنیم مانند نهالی با آبیاری بزرگ وقوی شویم وهیچ وقت خود را متکامل ندانیم ومانند سقراط باشیم که هر چه بیشتر میفهمید میگفت احساس نادانی بیشتری میکنم وهمیشه حق را برای دیگران نیز قائل باشیم وخود را آگاه ودیگران را جاهل ندانیم چون امروز اینها دیروز ما بود، مایی که دیروز هم حق را ازآن خود میدانستیم و امروز خودمان را باطل میپنداشتیم وروشنفکر را هم در آن ندانیم که همه چیز را نفی کند چون انکار کردن هنر خوبی نیست بلکه رو شنفکر کسیست که روشن، فکر میکند وآگاهانه ،اندیشه اش را انتخاب میکند وآن را به بحث میگذارد و آن را متکامل مینماید وکسی را حق یا باطل مطلق نمیداندو اندیشه اش را نسبی میداند که در حال متکامل شدن است .
محفظه اندیشه مان را نه اتاقی کوچک وتاریک که دنیایی بزرک کنیم و بجای نقد ،به دیگران توهین نکنیم بلکه باید باطل را با روشنگری رسوا کرد نه اینکه کور کورانه فقط دشنام داد و مشورت در کارها و تصمیم جمعی را معیار تصمیم گیریمان کنیم وهیچ تصمیمی را مطلق ندانیم وآنرا عقلانی مطلق ننامیم چون عقل روی همان محوری میچرخد که ماتعیین میکنیم مگر میشود ساعت 5 عصر در آن واحد هم روز باشد و بیاییم تغییرات را از کارهای روزمره مان مانند رانندگی شروع کنیم ،حق تقدم را به دیگران دادن و تصمیمات ساده دیگر .

از همگی خواهشمند است در قسمت نظرات راهکار هایی دهند که این نوشته هر چه بیشتر تکمیل گردد وشروعی باشد برای اصلاح
من دشمن تو وعقاید توهستم اما حاضرم برای آزادی تووعقایدت جانم را فداکنم روسو

۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

اسلام عامل تخدیر یا پیشرفت

هر مکتبی که برجامعه ای وزمانی تاثیر گذار باشد حامیان و منتقدانی دارد و دین اسلام نیز از این قاعده مستثنی نبوده است .دین اسلام هم از زمانی که محمد در جزیره عرب حرکت خود را آغاز کرد حامیان و دشمنانی سرسخت پیدا کرد واین خود دلیلی بر تاثیر گذار بودن این حرکت بر جامعه بود و سر آغاز حرکتی عظیم که دنیا را تا به امروز تحت تاثیر قرار داده است .
هدف از این نوشته بحث بر سر این قضیه ونظریه است که آیا عامل بدبختی وعقب ماندگی ما دین اسلام است یا خیر،چون دین اسلام جامعه ایرانی را تحت تاثیر قرار داده است البته نباید آیینی را که خود ایرانیان وارد آن کردند فراموش کرد برای بررسی این موضوع ابتدا باید این مسئله مشخص شود که آیا ایرانیان به زور یا از سر علاقه به دین اسلام گرویدند.
زمانی که اسلام در عربستان ظهر کرد ظلم ونابرابری در ایران آن روز به اوج خود رسیده بود فاصله طبقاطی که حال رنگ مذهبی به خود گرفته بود و طبقات را دور از هم قرار میداد وهیچ طبقه ای اجازه رفتن به طبقه دیگر را نداشت پادشاهان نالایق و ظالمی که جانشین پادشاهان لایق شده بودند و میراث دار امپراطوری عظیمی بودند و روحانیونی که از دربار تغذیه میشدند و دین را به خدمت دربار در آورده بودند ،جنگهای طولانی وطاقت فرسایی که مردم را روز به روز ضعیف تر واز حکومت دور تر میکرد وجامعه ایران را به سراشیبی سقوط میکشاند باورهای خرافی که به نام دین جز رسومات شده بودند، آیین زردتشت حال وسیله ای برای فاصله طبقاتی شده بود واینها وموردهای دیگر جامعه را برای روگردانی و پذیرش آیینی مهیا میکرد که همه آنها را برابر میدانست وحاکم ومردم با هم مساوی بودند.
واین اتفاقات مصادف بود با ظهور دینی در آن سوی مرزها که در حال گسترش بود و مسلمانان نه از سر زور که از سر شوق برای برپایی آن دین تلاش وجان فشانی میکردند دینی که پیامبرش با مردم عادی زندگی میکردو با آنها مشورت میکرد و عامل برتری را آنهم در آخرت تقوا میدانست نه نسبیتهای قومی و قبیله ای و ملیتی ،ابوذر عرب در کنار سلمان فارس و عمار آفریقایی زندگی میکردند وهیچ یک از نظر اسلام برتری نداشتند و جامعه ایران نیز آمادگی شنیدن وپذیرفتن این پیام که در آن همه برابرند را داشت و پس از مقاومتهای در گوشه وکنار ایران سلطنت ساسانی که از قبل پایه هایش سست شده بود فرو ریخت چون مردمش دیگر دلبستگی به آن نداشتتند و وقتی ایرانیان میدیدند که همه مسلمانان با هم برابرند و کسی به کسی فخر نمیفروشد وکسی برتری خونی ندارد و حاکم اسلامی باید به همه جواب پس دهد و این بود که ایرانیان امیدشان را در پیام جدید یافتند و شنیده بودند که پیامبردر خانه گلی مانند بقیه زندگی میکرده و شنیده بودند که وقتی خلیفه جامه اش از روز قبل بلندتر بوده شخصی با شمشیر بر او شوریده است وپذیرفتن این پیام ضمینه اش از قبل وجود داشت وقتی که زردتشت مردم را مساوی نمیدانست و حکومت را حق انحصاری خانوادگی میپنداشت و فاصله طبقاتی بصورت آیینی در آمده بود پیام اسلام پیامی دلنشین بود و ایرانیان چیزی را برای از دست دادن نمیدیدند و در این میان عده ای قصد دارند وانمود کنند که ایرانیان به زور شمشیر اسلام را پذیرفتند که اگر چنین می بود میبایست در همان سالهای ابتدایی و پس از شکست اعراب آنرا فراموش میکردند.
این افراد که ادعای وطن پرستی میکنند و عظمتشان که با ورود اسلام از دست رفته میدانند عظمتی که سالیان قبل از اسلام از دست رفته بودواینها خود دانسته یا ندانسته بزرگترین توهین را به ایرانیان میکنند ایرانیانی که اگر با زور شمشیر اسلام را پذیرفته بودند هرگز بعد از سالیان خود طلایه دار اسلام نخستین نمیشدند و میبایست به آیین کهنشان برمیگشتند همین عده اسلام را عامل عقب ماندگی و دور شدن ایران از عظمت گذشته میدانند که اگر تاریخ را بخوانند خواهند فهمید که عظمتشان را اواخر حکومت ساسانیان از دست داده بودند و حمله اعراب تلنگری بیش نبود و علت سقوتشان را باید در خودیش جستجو کنندو ببینند که اسلام تمدنی بزرگ را آفرید ودوران طلایی را در تاریخ بشریت به ثبت رساند همان زمانی که اروپای پیشرفته امروزی در خواب رفته بود تمدن اسلامی شکوفایی عظیمی یافته بود وایرانیان هم پرچمداران آن بودند کم نبودند شخصیتهایی که هنوزم در بزرگی و عالمی از آنان یاد میشود فردوسی پرورش یافته همان زمان است سعدی ،حافظ،مولانا ،خیام وهزاران دانشمند وادیب دیگر پرورش یافته همان زمانند و همه نیک میدانیم که هر مکتبی ودینی که بدست قدرت افتاد عاملی میشود برای توجیه ظلم وستم واسلام نیز از این قاعده مستثنی نبوده است وقتی در سقیفه مسیر اسلام عوض شد و بدست اشرافیت دیروز افتاد توجیهی شد برای از بین بردن فرزند پیامبر و عاملی میشود برای تخدیر توده ها وستم بر آنها اما همان اسلام هم تا زمان صفویان همچنان شکو فایی خود را داشت تا اینکه تفرقه پیدا شد و صفویان حکومتی شیعه بوجود آوردند و عاملی شد برای جدایی مسلمانان ووحدت ازبین رفت و به جای پیشرفت وقت مسلمین صرف این شد که حق با چه کسیست و شک بین دو وسه حکمش چیست و تمدن اسلامی به خوابی عمیق رفت واروپاییها با استفاده از فرهنگ غنیمان تمدنی جدید را بنا کردند وماهم به خوابی عمیق فرو رفتیم ودر بین شیعیان محمدی که باید الگو میشد بتی شد و قرآن خواندنی جسمی متبرک شد و به طاقچه رفت و جامعه اسلامی پاره پاره شداما همه خوب میدانیم که اسلام محمد را بنده ای مثل بقیه میدانست و قرآن را کتابی برای فهم ومحمدی که در لحظه مرگ فرمود خدا لعنت کند قومی را که قبر پیامبرشان را عبادتگاه خویش ساختند و به فاطمه گفت در آخرت من نمیتوانم برای تو کار کنم وحال شفاعتی که مومنین را از هر کوشش در راستی باز میداشت وحال این دین عاملی برای تخدیر شده بود البته هیچ نسبتی با دین اسلام نداشت بلکه برگرفته از آداب کهن ایرانیان بود که هر بار لباسی برتنش میکردند و ایبار خلیفه جای پادشاه را گرفته بود و نمیبایست از او انتقاد کرد چون او جانشین خداست ودوباره جامعه ایران به خوابی رفت که در اواخر ساسانیان رفته بود جامعه ای که حکومت را از آن عده ای خواص میدانست که نوری در اسلافشان وجود داشت و آن نور را در امامان می یافت و هیچ حقی را برسرنوشت خویش قائل نبود و پادشاه قاجار خود را سایه خدا میدانست ولی به هر حال تاریخ ایران برخلاف عده ای که آن را 1389 سال میدانند وعده ای دیگر که آن را 1389 سال پیش خاتمه یافته میدانند نیست وبلکه تاریخ ایران از پیدایش این مرز و بوم بوده است (تاریخ ما عمر زمین با خلقت دنیا یکیست )وقبل از اسلام و بعد از اسلام ،جز این تاریخ است وجدا از هم نیست و بجای اینکه بحث کنیم که عامل عقب ماندگیمان چه بوده است خود را از سنتهای غلطی که از روزگاران کهن همراه داشته ایم وهمیشه دوست داشتیم فردی بر ماحکومت کند و خود بر سرنوشتمان چون مسئولیت برایمان ایجاد میکرد ابا کنیم و او را بدون اشتباه بدانیم وعده ای را به خدایی برسانیم و از آنها بت بسازیم وبعد خود آن را بشکنیم واعتدال را سرلوحه خود ندانیم واینهمه را به دین ربط دهیم ودینی جدید بسازیم، بیاییم همدیگر را تحمل کنیم کسی را معصوم ندانیم ودین را توجیهی برای کارهایمان ندانیم وخرافات را از خود وجامعه مان دور کنیم وقرآن را کتاب خواندن کنیم وهر آنچه را مانع پیشرفتمان است از خود دور کنیم چون خدا فرموده دنیا ونعمتهایش مخصوص مومنان است و به یافتن اسرار جهان بپردازیم اسرار علمی که به پیشرفتمان کمک میکند وعلت عقب ماندگیمان را نه در دین که بلکه در سنتهای خرافی خود بیابیم وخود را به علم وتلاش وکوشش مجهز کنیم و به حقایق دین پی ببریم و خود دین را بفهمیم تا دیگر به راهبان دینی نیازنداشته باشیم تا آنها نتوانند دین را وسیله ای برای توجیه ظلم وستم بدانند وخود را بی نیاز از ولی بدانیم وخود سرنوشتمان را آنچنانکه اکثریت میپسندد اختیار کنیم و نگذاریم دین وسیله ای برای قدرت شود که با استفاده از آن بر ما ظلم کند و خود دین را بفهمیم و نیاز به توجیه دیگران نداشته باشیم وهمه ایهمه زمانی بدست می آید که محمد را بشری والگویی وقرآن را کتابی برای عمل کردن و پیشرفتهای دنیا ونعمتهای آن را از آن خود بدانیم

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

تروریست زاییده جهل

قبل از هر گفته ای شهادت هموطنان سیستانی را به همه تسلیت عرض میکنم

آنهایی که می پنداشتند با اعتراف گیری و اظهار ندامت ریگی موضوع را خاتمه داده اند و امروز خبر کشتار هموطنانمان چندمین خبر است خبری که خبر اول رسانه های دنیاست گمان نمیکردند این جریان همچنان ادامه پیدا کند و تنها راه مقابله را مانند این سه دهه سرکوب واعتراف گیری میدانستند امروز دوباره انگشت بدهان مانده اند خبر کشتار سیستان شاید این بار برای آنها شوکه آور بود چون این خبر، خبر شهرام امیری را تحت تاثیر قرار میدهد و بهره ای را که باید از این مساله ببرند دیگر نتوانند .
آیا این انفجار وانفجارهای قبل کار امریکا وبیگانگان است یا زاییده تفکریست که این روزها مرز های کشورهای اسلامی را از اندونزی تا یمن فرا گرفته است اگر نیک بنگریم معلوم میشود اندیشه ای غلط وافراطی پشت این قضایاست که با جهل تغذیه میشود واگر بنا بر سرکوب بود درافغانستان وعراق جواب میداد خیلی ساده لوحانه است اگر این جریان را فقط به بیگانگان ربط دهیم چون بر فرض هم اگر دست بیگانگان در کار باشد باید بسترش فراهم باشد باید انسانهایی باشند که کشتن مردم بیگناه را مساوی با بهشت رفتن خودشان بدانند  نا آب روان نباشد لجن زار شکل میگیرد کسانی که حرکت انتحاری را شهادت طلبانه میدانند وکاری مقدس، این آیه قران را فراموش کرده اند که اگر کسی را بیگناه بکشی مساوی است با کشتن همه ،وقتی که افراطی گری در همه کشورهای اسلامی رواج یافته وعلمای اسلامی به جای محکوم کردن آن یا تایید میکنند یا سکوت ،این جریان گسترده میشود یادمان نرود وقتی که همین علمای ما هم حرکت انتحاری را در فلسطین که منجر به مرگ عده ای بیگناه هم در بین کشته ها میشود تایید میکند اگر کاری زشت است در هر شکل ولباسی که باشد زشت ومغموم است .وقتی رهبران ما هم بودجه ای را برای این کار در کشورهای همجوار  برای مبارزه با اشغالگران تخصیص میدهند باید منتظر عواقبش نیز باشند.

راستی چرا در سیستان این اتفاقات می افتد ،اولین  مساله ای که بافت سیستان را از بقیه کشور متمایز میکند بافت مذهبی آن است که بیشتر آن مردم  سنی مذهبند سنی هایی که در کشور اقلیتند و این حقیقتی است که عده ای از آنها نمیپذیرند امااگر نیک وبدور از تعصب نگاه کنیم  تبعیض هایی هم  شکل میگیرد  تفرقه افکنی هایی که توسط عدهای افراطی شکل میگیرد وجز شیعه را منحرف میدانند خود دلیلی دیگر میشود برای افراطی گیری جریان مقابل ،راستی فقر مردم سیستان واینکه انگار از بقیه ایران جداست. سیستانی که قلب تاریخ ایران است داستان رستم واسطوره های دیگر وحالا عده ای از جوانانش  دشمنان دیگر هموطنانشان شده اند ودلیلی دیگر سهیم نداستن سنی ها در سرنوشت کشور واینها همه توجیهی نمیشود برای کشتار دیگران و در هر صورت محکوم است اما اینها را گفتم که برای همیشه این پدیده را حل کنیم نه آنکه آن را سرکوب کنیم که اگر سرکوب جواب میداد در دیگر کشورها تا حالا جواب داده بود تنها راه این معما اندیشه است اندیشه ای که اندیشه آنها را تغییر دهد و نیز سهیم کردن آنها در سرنوشت کشور و فقر زدایی از آن منطقه و رواج علم و سوادو نیز مدرنیته کردن آن منطقه به صورت کامل وبردن تکنولوژی به آن زمین که جزیی جدانشدنی از این مرزوبوم است ای کاش اینبار نیز وزیر اطلاعات با سربلندی نگوید که سرکرده آنها رادستگیر کرده ایم و او اعتراف کرده و در صداو سیما توبه کند وعده ای با سربلندی این جریان را خاتمه یافته بدانند

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

اعندال از نظر پیامبر

به پیامبر خبر دادند که عده ای از اصحاب غرق در عبادت شده اند ،ناراحت وعصبانی به مسجد آمدند و فریاد کشید چه میشود گروه هایی را ،چشان است .
شنیدم چنین افرادی در امت من پیدا شده اند من که پیغمبر شما هستم چنین نیستم هیچ وقت همه شب را تا صبح عبادت نمیکنم قسمتی را استراحت می کنم ،میخواهم به خاندان و همسران خود رسیدگی کنم همه روزها را روزه نمیگیریم کسانی که چنین کاری را پیش گرفته اند از سنت من خارج هستند

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

زخوشتن شروع کنیم

بنام اوکه تنها یار ووفادار منست ومن هم جزءخیلی از بی وفایان به او
به امید روزی که من وتو ،اول من بعد اگه تو هم خواستی چونکه من قیم  تو نیستم که بازور وادارت کنم ولی میتوانم خودم را مقید کنم که تغییر کنم تغییری برای آبادی وطنم وساختن آن،زخویش شروع کنم ونه اینکه بگویم چونکه دیگران درست انجام نمیدهند من هم چنین باشم مسئول بودن سخت است باید خشت،خشت این بنا را درست قرار دهیم و اگر خشت خودم را درست قرار دهم ودیگران راهم تشویق کنم وببینند آنکه تشویق میکند خود درستکار است آنها هم ترغیب میشوند وتمامی خشتها درست روی هم قرار میگیرند و خانمان آباد میشود .
ما همیشه عادت داشته ایم که کاستیها را متوجه دیگران کنیم وهمیشه خواهان آن هستیم که دیگران رفتارشان را تغییر دهندغافل از اینکه تغییر از خویش شروع میشودتغییری از درون برای ساختن بیرون
"کلکم راع و کلکم مسئولا عن الرعیتة"

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

جمهوری آری ،جمهوری ......نه

وقتی صحبت از جمهوری میشود ناگهان پسوندی نیز به خاطرمان می آید،جمهوری اسلامی ،جمهوری سوسیالیستی و.....
راستی اگر جمهوریست چرا آنرا با پسوند محدود میکنیم وقتی جمهوری به سوسیالیستی یا سکولار محدود میشود که دیگر جمهوری نیست چون انتخاب مردم ونظر آنهارامحدود کرده ایم جمهوری یعنی  خواست مردم ،هرچه که باشد یعنی هرموقع که خواستند انرا میتوانند عوض کنند بدون هیچگونه محدودیتی ،یعنی اگرمردم قصدشان براین شد که اسلامگرایان یا سکولارهاو... رادر زمانی انتخاب کنندباید بتوانند انرا پیاده کنند، خود جمهوری محدودیت ندارد ،اراده وخواست مردم است که آنرا محدود میکند ولی وقتی ما پسوندی به آن اضافه میکنیم  خواست واراده مردم را درچهارچوبی محدود کرده ایم همین جمهوری اسلامی نمونه ای  از یک تجربه امتحان شده است وقتی که پسوند اسلامی به آن اضافه شد خواست مردم در چهارچوبی که به اسلامی تفسیر شد محدود شد و هر روز هم محدودتر میشود یعنی مردم نمیتوانند مثلا رئیس جمهوری غیر از شیعه ،انهم شیعه ای که به ولایت فقیه ملتزم باشد انتخاب کنند و قوانین باید با اسلام و شرع تفسیری مطابقت داشته باشد نمایندگان باید در چهار چوبی که تعیین میشود انتخاب یا به قولی انتصاب شوند واگر برخلاف آن چهار چوب عمل شود همان چیزی میشود که چندین بار اتفاق افتاد مانند سال 60که باکودتایی رئیس جمهور منتخب(بنی صدر)رابه بهانه خیانت خلع کردند و خمینی فرمود اگه30 میلیون بگویند اری ،من میگویم نه ویادر سال  گذشته نیز با تقلب اینبار کودتایی دیگر شکل گرفت چون نظر رهبری چیز دیگری بود و چون قیم وصاحب مردم است نظرش بر نظر مردم مقدم است.اما عدهای نیز تفسیر دیگری میکنند که مثلا جمهوری و اسلامی با هم سازگاری دارند اما همه خوب میدانیم که جمهوری با هر قید وبندی تناقض دارد وباهم جمع نمیشوند مگر هر موقع مردم بخواهند اما اگر جمهوری تنها باشد و هیچ قید وبند اعتقادی نداشته باشد خواست مردم هر چه باشد همان میشودو اگر روزی قصدشان اسلامی باشد اسلامی واگر سوکلار باشد سکولار .
پس اینبار هدفمان را جمهوری بگذاریم و هیچ قید وبندی اعم از ایرانی ،اسلامی ،سوسیالیستی،سوکولار ویا هرچیز دیگری را به آن اضاف نکنیم چون فردا تفسیر دیگری از آن میشود واگر محدود شود دیکتاتوری دیگری اینبار با شکل دیگری برمان حاکم میشودو دوباره از چاله به چاه می افتیم.
البته جمهوری در جامعه ای اتفاق می افتد که همه به آرا ونظرات هم احترام میگذارند وروح استبداد زدگی و دیکتاتوری را از درونشان وافکارشان دور میکنند و به آرا اکثریت احترام میگذارند پس لبتدا تغییر افکارمان بعد جمهوری  

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

فرصتهای تاریخی که سوخت

فرصت همیشه بدست نمی آید مردمی موفقند که از فرصتهای تاریخی استفاده کننند تاریخ ماهم کم نیست از فرصتهایی که نصیبمان شد اما ما ازآنها استفاده لازم رانبردیم .
در این نوشته قصد دارم به فرصتهایی که در صده اخیر برایمان پیش آمد بپردازم از زمان قاجار که دموکراسی به شکل امروزی در جوامع بشری مطرح شد ما هم با دموکراسی اشنا شدیم هر چند مردمی استبداد زده بودیم و همیشه پادشاهان را نمایندگان خدا میدانستیم وآنها را صاحب وولی خود میدانستیم و بدون قیم نمیتوانستیم بر سرنوشت خودمان حکم کنیم در آن زمان تحصیلکرده های غرب برگشته دمکراسی را در غرب دیده بودند وحال که به ایران برگشته بودند نمیتوانستند ببیننند که کسانی برای سرنوشتشان تصمیم میگیرند و مردم هم مطیع انان باشند آنان قصد داشتند مردم را با این دمکراسی آشنا کنند اما کسانی که ابراز وجود خود را در نااگاهی مردم میدیدند به این جوانان انگ غرب زده و اجنبی میدادند ولی همین جوانان موفق شدند مشروطه خواهی را راه بیاندازند و مردمی هم با انها همراه شدند و اینچنین مشروطه با دخالت جوانانی آرمانی به همراهی عوامی ناآگاه و ناگفته نماند دخالت خارجی شکل گرفت وامیدی در دل مردم شکل گرفت اما همان کسانی که در دیکتاتوری ابراز وجود میکنند به تفرقه بین روشنفکران وبدنه اجتماع پرداختند و آن را مخالف شرع نامیدند و اتحاد شکل گرفته به تفرقه انجامید ومشروطه شکست خورد و استبدادی شروع شد که بعدها به توپ بستن مجلس لکه ننگی برپیشانیش   شد تا در تاریخمان ننگی باشد که هیچ وقت پاک نمیشود گذشت تا استبداد رضاخانی شکل گرفت استبدادی که قصد داشت تجدد را به مردم تزریق کند نه آنکه به آنان تعلیم دهد خفقانی بی سابق شکل گرفته بود و هر صدایی در این خفقان خاموش میشدوناگفته نماند چیزهای هم نصیبمانشد وخدمتهای هم به ایران کرد بعد از آن پسرش که مردی متزلزل بود طی یک زد وبند خارجی ها به قدرت رسید و این فرصتی دوباره شد تا حرکتی دیگر شکل بگیرد واین بار مردی به نام مصدق برخاسته بود او ابتدا نماینده مجلس شد آن مرد قصدش بریدن دست اجنبی و دخالت دادن مردم در سرنوشتشان بود ابتدا مردم و روحانیت همراه او بودند او تلاشها کرد و سختیها کشید اما همان مردم استبداد زده دوباره تحت تاثیر اجنبی ها و مستبدین داخلی پشتش را خالی کردند وروحانیت او را انگلیسی خواند و مردمی که مانند حزب باد بودند همراه آنها شدند و همان کسانی که در25 مرداد یا مرگ یا مصدق میگفتند در عصر 28 مردادمرگ بر مصدق سردادند و همراه کودتا چیان او را تکفیر کردند و دوباره استبداد را برگرداندند و لکه ننگی دیگر بر پیشانی ملت زدند واو در تنهایی در بین مردمش درگذشت اما پرورش یافتگان مکتبش راهش را ادامه دادند تا دهه  50که فضای باز سیاسی دوباره فرصتی به روشنفکران داد تا اینبار به مردمشان نزدیک شوند فرصتی تاریخی رخ داده بود زمانی که شریعتی صحبت میکرد هزاران نفر در حسینه ارشاد وبیرون آن به سخنانش گوش میدادند و میفهمیدند او چه میگوید برخلاف گذشته که مردم حرف روشنفکران را نمیفهمیدند فرصتی تاریخی رخ داده بود مردان بزرگی ظهور کرده بودند مردانی که در هر زمانی متولد نمیشوندبه قول شریعتی بر سر پیچ تاریخ بودیم  ،نسلی متفکر وآزاد اندیش ظهور کرده بود و این خطری جدی برای اجنبیها و مستبدین داخلی بود همانهایی که در طول تاریخ از نادانی مردم سیراب میشدند و حال میبایست تکفیر را آغاز میکردند واین کار را کردند اما تاثیرش کمتر بود ونیت کردند این انقلاب فرهنگی را شکست دهند پس انقلاب ظاهری را بوجود آوردند انقلابی که هنوز زمانش نرسیده بود چون مردم پخته نشده بودند این کار را با همکاری خارجیها کردند و نسلی را فدای خواسته هایشان کردند وانقلاب پیروز شد و متفکرین یکی یکی از سر راه برداشته میشدند و کسی که خود را رهبر دیده  بود تا قبل از پیروزی از ولایت مردم سخن میگفت حال از ولایت فقیه سخن میگفت واز اینکه مردم نیاز به قیم دارند برای همین همه متفکرین را از سر راه برمیداشت و کسانی مانند بازرگان بزرگ را خائن و مرتد نامید مجاهدینی را که نقشی اساسی در پیروزی داشتند ونسل تحصیل کرده وتاریخی بودند منافق نامید وکاری کرد تا اسلحه بدست گیرند و به ملت خود خیانت کنند و به دامان صدام بیفتند و بهترین فرزندان این ملت را یا آواره کردند یا آنهارا در خیابانها و زندانها کشتند و نسلی سوخت وان فرصت از دست رفت سالهایی خفقانی شکل گرفت تا سال 76 که دوباره ملت اراده کردند که تصمیمی تاریخی بگیرند و نه به حکومت بگوینددر  2 خرداد حماسه آفریدند و قصدشان تعیین سرنوشتشان بدست خودشان بود اما دوباره فاصله ها بوجود امد خاتمی به قدرت مردم ایمان نداشت و پشتشان را خالی کرد و سرشکسته شدند و انحصار گرایان از این فرصت  استفده کردند و با کارهایی مانند قتلهای زنجیره ای و حمله به کوی و کفن پوشیدن مزدورانشان از این فاصله استفاده کردند و مردم هم سرشکسته شدند ودیگر امیدی به اصلاحات  نداشتند وهمین  باعث شد در سال 84 عده ای از همین فرصت استفاده کنند و این خلا را پر کنند و کسی پیروز شد که دم از ملت میزد اما به شعورمان توهین میکرد جوانان مارا فریب خورده مینامید و غرورمان را لگد مال میکرد و این همه بغضی شد تادر 22 خرداد بروز کند اما همان کسانی که قدرتشان در نبود حضور مردم بود به خود لرزیدند و از انقلاب مخملی گفتند و تقلبی بزرگ کردند اما این بار نه سال 32 بود ونه 57 یا 76 چون مردم هم آگاه شده بودند و هم به صحنه آمدند و حرف هیچ کس را فصل الخطاب قبول نکردند چون حق را با خود میدیند و یکسال از آن واقعه گذشت و خوشبختانه هر روز منسجم تر میشود واین بار نباید اشتباه تاریخی دیگری رخ دهد و تا همه آمادگی پیدا نکنند به پیروزی برسد چون پیروزی که آگاهی مردم را به همراه نداشته باشد استبدادی دیگر است و باید این روح استبدادزدگی رادر خود از بین ببریم و نقد را از خویش شروع کنیم و هیچ کس را مقدس نپنداریم و همه را نقد کنیم و خودمان رهبر شویم.

نقد رااز همین نوشته شروع کنیم

۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه

علی باز هم تنهاست

امروز تولد انسانی بزرگ است یکی از همان انسانهایی که خداوند به خلقتش افتخار میکند وفرشتگان از تعظیم در برابرش مباهات میورزند قرنها پیش در چنین زمانی مردی بدنیا آمد که چند سال بعد مسیر تاریخ را عوض کرد مردی که پدری مهربان ،مردی تنها،دانشمندی بی نظیر،مبارزی بی همتاوفیلسوفی عارف بود او جمع همه اضداد بود تا به بشریت ثابت کند که میشود مبارزی مهربان ، فیلسوفی عارف و عاقلی عاشق بود
اگر علی را از بیرون نگاه کنیم ونه از تعصب یا بخاطر اینکه او عرب است و به قصد غرض باشد علی چهره و شخصیتی بی همتاست لازم است بی طرفانه او را بشناسیم به او بی طرفانه نگاه کنیم
در زمانی که همسالان او در کوچه مشغول خاک بازی بودند او با دوستش محمد پیمان بست که یار اوباشد و زمانی که میتوانست با سکوت زندگی مرفهی داشته باشد به تبعید رفت و سختیها کشید ،زمانی که مکه را فتح کرد با محمد ویارانش بخشش را برگزیدند واز کسانی که سالها او و یارانش را آزار داده بودند از سر مهربانی وارد شد ،از تنهایی علی که دیگر نمیشود گفت چون به سخن نمی اید مردی که در زمانش و زمانهای بعد تنها بود شبها در چاه میگریست او مرد ان زمان وزمان مانبود آخر مانمیتوانیم این همه جمع اضداد را یکجا ببینیم ،اوحاکم است دشمنانش را تا دست به شمشیر نبرده اند آزاد میگذارد حتی زمانی که میداند آنها قصدشان از خروج از شهر جنگ است آنها را آزاد میگذارد ،وقتی علی مشغول نماز است خوارج او را دشنام میدهند و او حاکم است اما کاری بکار آنها ندارد وقتی اکثریت را بر حکمیت میبیند با آنکه میداند کار کاری اشتباه است میپذیرد وتا از او نخواسته اند برای حکومت پیش قدم نمیشود کسی که 23سال برای مکتبش میجنگد و 25 سال برای حفظش سکوت میکند و5سال برای پیاده کردنش حکومت میکند وقتی او را در محراب نماز با شمشیر میزنند میگوید که رستگار شدم و از دنیایی که جز بدی مردمو زمانه اش چیزی از آن ندیده راحت میشود و در آن لحظه هم به فرزندانش میگوید با قاتلش به عدالت برخورد کنند وصفات زیاد دیگر واین همه در یک شخص جمع شده اند و آن هم علیست .و حال کسانی که زمانی اسلافشان علی را شهید کردند خود را با علی مقایسه میکنند علی با شمشیر جهل همینها کشته شد

۱۳۸۹ تیر ۳, پنجشنبه

نامه شیوا نظرآهاری خطاب به پدرش: تو یادم دادی که نشکنم پدر

شیوا نظر آهاری سال گذشته، روز پدر را در بند 209 اوین زندانی بود و توانست با مداد و کاغذی که بازجو در اختیارش گذاشته بود نامه‌ای خطاب به پدرش بنویسد. وقتی چند ماه بعد به طور موقت از زندان آزاد شد، این نامه را که از زندان با خودش بیرون آورده بود، به پدرش داد. این نامه به مناسبت فرا رسیدن روز پدر و در شرایطی منتشر می‌شود وی باز هم در بازداشت به سر می‌برد.


به گزارش "تا آزادی روزنامه نگاران زندانی" شیوا نظرآهاری، عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر، ۲۴ خرداد سال گذشته بازداشت شد و پس از ۱۰۰ روز، اول مهرماه با تودیع وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی آزاد شد.


وی برای دومین بار در سال گذشته، ۲۹ آذر ماه بازداشت شد و از آن تاریخ در زندان اوین به سر می‌برد.


متن کامل نامه وی به پدرش به این شرح است:


روز مادر که نبودم تا دستان مادرم را بوسه زنم و اینک در روز تو هم نیستم پدر.



یک روز در تمام طول سال برای تو پدر!... گریه کن! اشکهای‌ات تمام غم‌های این روزگار را با خود خواهد برد! گریه کن بی‌قرارم باش....بگذار گریه هایت در حجم تنهایی های من فرو بریزد و غوطه ور کند در میان تمام جرم های ناکرده ام.



گریه کن پدر! دردها را بیرون بریز حق داری. آخر چند ماه است که می دانی من نخوابیده ام در اتاق کناری.



چند ماه است که بی خبری از سرنوشت دردانه دخترت حالا نوبت توست و من نیستم دوباره... اما بگذار بگویم پدر در میان تمام این مقاومت ها هنوز دستهایم دستهای تو را کم دارد.هنوز شانه هایم شانه هایت را می خواهد پدر.هرچند که بزرگ شده باشم هرچند حالا در زندانی به نام اوین مشق مقاومت کنم.هرچند محکم شده باشم اما هنوز هم وقتی نیستی شانه هایم انگار چیزی کم دارد.



پدر هنوز وقتی از خیابان رد می شوم دستهایم دستهای تو را طلب می کند تا نکند که ناگهان ماشینی برزمین‌ام زند.



تو نیستی پدر تا تکیه کنم برتو! تو نیستی تا دستم را بگیری و من دستم را هر روز صبح به دیوار می گریم و به اراده ام تکیه می زنم .


تو یادم دادی که نشکنم، تو ایستادگی را در حرف ها و قصه هایت برایم معنا کردی. تو گفتی پدر که ظلم رفتنی است و آنچه می ماند حدیث آدم های خوب است.



من نخواستم که اینجا باشم، تو یادم دادی پدر و حالا من هر روز کلامت را مرور می کنم تا نکند اینهمه تنهایی و سکوت از پا درم بیاورد.



گریه کن پدر نه برای من برای سرزمینی که بهترین فرزندانش را روانه زندان می کند اما استوار بمان پدر شانه های من ستبری شانه هایت را می خواهد مبادا کمرت خم شود که آنوقت چیزی ندارم تا بر آن تکیه کنم.استوار بمان پدر.
منبع :جرس

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

کره شمالی :جهنم سرخ کمونیسم

امروز یک مقاله در مورد کره شمالی وزندگی در این کشور کمونیستی را در روزنامه خواندم که حیفم آمد این مقاله زیبا را در وبلاگ نگذارم کشوری که دیگر اسلامی نیست و خدایی را هم قبول ندارند این برای کسانی که علت بدبختیمان را در اسلام میجویند همان طور که مشخص است علت بدبختی هر مردمی نادانی و عدم فهم آنهاست نه اسلام نه کمونیست ونه مسیحیت و یا هر مکتب دیگری هدف من از گذاشتن این مطلب نقد کمونیست نیست بلکه نادانی وبدبختی مردمیست که در خیالات خود اسیرند حال شما را به خواندن این مقاله زیبا فرا میخوانم


کره شمالی و کوبا تنها نقاطی از جهان هستند که همچنان آلوده به کمونیسم یا همان طاعون سرخ قرن بیستم باقی مانده اند . کوبا به واسطه نزدیکی اش به آمریکا و روابط خارجی اش با بسیاری از کشورهای دنیا ، سرزمین نسبتا شناخته شده ای هست . اما بسیاری از مردم دنیا از وقایع و حقایق درون کره شمالی که با سیستمی استالینی اداره میشود ، خبر چندانی ندارند . رهبر کنونی کره شمالی کیم چونگ ایل هست . پدر وی هم رهبر سابق این کشور بود و کیم ایل سونگ نام داشت . البته مردم بدبخت کره شمالی رهبر حکومتشان را (معاون رهبر) می نامند چرا که به فرمودهء مقامات آن کشور ، کیم ایل سونگ نمرده است بلکه به خورشید پیوسته و هر روز جهان را گرم و روشن می کند . در نتیجه مقام رهبری ایشان محفوظ است . در کره شمالی تنها کسی که حق فکر کردن دارد رهبر حکومت است که فرماندهء بزرگ نامیده میشود . وقتی فرماندهء بزرگ دربارهء مسئله ای حرفی زد دیگر هیچکس حق ندارد در آن زمینه اظهار نظر کند . از نظر حکومت کمونیستی آن کشور ، مردم کره شمالی و حتی مدیران و مقامات آن کشور وظیفه ای جز کشف حقیقت در افکار و سخنان رهبر نظام کمونیستی را ندارند . چندی پیش رهبر حکومت کره شمالی ( کیم چونگ ایل ) در حال بازدید از جایی به خانمی که کت و دامن پوشیده بود گفته بود شما در لباس سنتی کره ای زیباتر به نظر می رسید .. همان شب تلویزیون کره شمالی با قطع برنامه های عادی اش اعلام کرد از این لحظه به بعد همهء زنان شاغل در کشورمان موظف هستند که با لباس سنتی کره ای از خانه هایشان خارج شوند تا جهان زیباتر شود! کره شمالی طبیعت بسیار زیبایی دارد و دارای تنوع آب و هوایی شگفت انگیزی است اما مردم این کشور حق خروج از روستا ها یا شهرهایشان را ندارند . در واقع همه در همان جایی که زندگی می کنند زندانی هستند . برای رفتن از روستایی به روستایی دیگر و یا شهری به شهر دیگر باید از حکومت اجازه بگیرند . در کره شمالی کسی حق انتخاب همسر و ازدواج را ندارد ، مگر با موافقت وزارت اطلاعات و امنیت آن کشور . یعنی دختر و پسری که عاشق هم شده اند باید گزارش کاملی از نحوهء عاشق شدنشان ، دلیل عاشق شدنشان ، میزان علاقه و احساسی که نسبت به یکدیگر دارند و خیلی چیزهای دیگری را در چندین صفحه بنویسند و تحویل مقامات امنیتی بدهند تا نوبت مصاحبه شان شود . قبل از مصاحبه ، سیستمهای امنیتی و نظامی کره شمالی هفت نسل پشت و جد و آباد دختر و پسر را بررسی می کنند و نهایتا اگر مورد مشکوکی دیده نشد ، برای ازدواج آن دختر و پسر جوان مجوز صادر می کنند .

مردم کره شمالی همیشه فقیر و قحطی زده هستند و سالیانه چندین هزار نفر از آنها به دلیل گرسنگی می میرند . دولت کره شمالی معمولا کمکهای غذایی خارجی را نمی پذیرد چرا که معتقد است این غذا ها ممکن است روی افکار مردم اثرات نامطلوب بگذارد و باعث تهاجم فرهنگی علیه نظام کمونیستی شود . سفر مردم کره شمالی به خارج از کشور مطلقا ممنوع است و هر کس مایل به دیدن خارج باشد به عنوان یک ضد انقلاب و عامل دشمن دستگیر می شود . حتی تلفن زدن به خارج از کشور هم می تواند منجر به تیرباران شخص تلفن کننده شود . سفر خارجی ها نیز به داخل کره شمالی مطلقا ممنوع هست ، بجز کمونیستها و سوسیالیستهای ضد آمریکایی که از برخی از کشورهای دنیا به شکل گروهی و به صورت تورهای همبستگی! و برای شرکت در جشنهای دولتی به این کشور سفر می کنند . به ازای هر توریست هم یک نفر برای مراقبت و بطور شبانه روزی در کنارش هست تا مبادا با کسی حرفی بزند . در کره شمالی حتی خواب دیدن مردم هم کنترل میشود و دانش آموزان موظف هستند آخرین خوابهای سیاسی خود و والدینشان را به نمایندهء وزارت اطلاعات و امنیت در کلاسشان! گزارش کنند . انتشار هر نوع خبر ناخوشایند سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و غیره که مربوط به کره شمالی باشد ممنوع است . هر گونه انتقاد از نظام کمونیستی و مقامات آن نیز جرم تلقی میشود . دوازده روزنامه در این کشور منتشر می شوند اما خبرنگار ندارند! این روزنامه ها موظف هستند که هر روز خبرهایی که از وزارت اطلاعات و امنیت دریافت می کنند را عینا منتشر کننند . فقط برخی از مقالات آنها با هم فرق می کند . پخش و نمایش هر نوع فیلم و حتی کارتون خارجی در تلوزیون کره شمالی مطلقا ممنوع است . پدیدهء اینترنت در کره شمالی وجود ندارد و داشتن رادیوهایی که قادر به دریافت امواج خارجی باشند و یا گیرنده های تلوزیونهای ماهواره ای و دستگاه فاکس جرم است . حتی موبایل و دوربین فیلمبرداری نیز جزو ابزار جاسوسی برای دشمن محسوب میشوند و دارنده اش می تواند با مجازات تیرباران در ملاء عام روبرو شود . کمونیستهایی هم که به عنوان مهمان دولت کره شمالی و به منظور شرکت در جشنهای دولتی به آن کشور سفر می کنند باید به محض ورود ، دوربین فیلمبرداری و موبایل خود را تحویل بدهند و در وقت خروج از آن کشور تحویل بگیرند . حرف زدن با اتباع کره شمالی برای خارجی ها مطلقا ممنوع است و حتی اگر قیمت کالایی را هم بخواهند بپرسند این کار را باید از طریق فردی که مراقب توریست است و او را قدم به قدم همراهی می کند ، پرسیده شود . مردم کره شمالی هیچ خبری از دنیای بیرون از کشورشان ندارند و تاکنون هیچ فیلم خارجی را در تلوزیونشان یا سینماهایشان ندیده اند . آنها نمی دانند که واقعا در دنیا چه می گذرد؟ چند سال پیش در دانشگاه پیونگ یانگ کره شمالی فیلم اولیور توئیست که داستانش متعلق به دویست سال پیش است را برای دانشجویان نمایش داده بودند و گفته بودند حالا خودتان خیابانهای لندن را ببینید و قضاوت کنید که ما پیشرفته تریم یا اروپایی ها؟ مقامات کره شمالی می گویند تماشای فیلمهای خارجی و بخصوص فیلمهای آمریکایی باعث تهاجم فرهنگی دشمن می شود . اصولا مقامات کره شمالی به تمام دنیا ( بجز چین ، روسیه ، کوبا ، لیبی ، سوریه و ونزوئلا ) می گویند دشمن . در کره شمالی آموزش و پرورش رایگان است اما نود درصد از مطالب کتابها در وصف مقام رهبری کره شمالی و پدرش و نیز دستاوردهای حکومت کمونیستی است . بهداشت و درمان هم رایگان است اما در بیمارستانهایش هیچ نوع دارو و امکاناتی وجود ندارد و بیماران صرفا برای مرگ و راحت شدن از دست زجر کشیدنهایشان به آنجا می روند . مردم کره شمالی به ظاهر در مسکن های رایگان زندگی می کنند اما خانه هایشان به سلول انفرادی بیشتر شبیه هستند تا منزل و مسکن یک انسان . هیچ کس حق داشتن ماشین شخصی را ندارد و هفتاد درصد مردم برای مسافرتهایشان از دوچرخه استفاده می کنند . همهء مردم کره شمالی موظف هستند که با یونیفرم رسمی از منزل خارج شوند و یا آنکه علامت خاصی را روی پیراهنهایشان نصب کنند تا به این ترتیب وزارت اطلاعات و امنیت کشورشان بداند چه کسانی و با چه شغلها و موقعیتهایی در حال عبور و مرور در کوچه ها و خیابانها هستند . در کره شمالی دو نوع پول رایج وجود دارد . یکی پولی که مردم آن کشور استفاده می کنند و یکی هم پولی که خارجی های مقیم آن کشور موظفند خرج کنند . سیستمهای امنیتی کره شمالی معتقدند که به این شکل می توان فهمید که چه کسی از دشمن و یا توریستهای خارجی پول گرفته یا با او معامله کرده است . مردم کره شمالی موظف هستند که هر روز و قبل از شروع کار ابتدا در مقابل مجسمه های رهبر حکومتشان و پدر او تعظیم کنند و سپس به مدت ده دقیقه به سخنرانی های ضد آمریکایی رئیس یا مدیر یا معلمشان گوش کنند و بعد هم به مدت پنج دقیقه شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر دشمن بدهند و آنگاه کارشان یا درسشان را آغاز نمایند . این برنامه پنجاه سال است که هر روز صبح در سراسر کره شمالی اجرا می شود . درآمد همهء مردم در کره شمالی یکسان است و هر نفر معادل ۴۸ هزارتومان در ماه حقوق می گیرد . ورزشکاران کره شمالی قبل از اعزام به خارج از کشور و حضور در مسابقات خارجی ، ابتدا در کلاسهای عقیدتی و سیاسی شرکت می کنند و بعد خانواده هایشان به گروگان گرفته میشوند تا فرزند ورزشکارشان به کره برگردد . اگر کسی برنگشت ، همهء عزیزانش را یکجا تیرباران می کنند . وقتی هم برگشت اجازهء دیدن هیچ کس را ندارد و برای مدتی طولانی توسط نیروهای اطلاعاتی و امنیتی کره شمالی بررسی میشود تا مشخص گردد که در چند روزی که در کشورش نبوده آیا مورد تهاجم فرهنگی دشمن قرار گرفته است یا نه؟ کشور کره شمالی تنها یک وبسایت دارد! من بعدا دربارهء این وبسایت و مطالبش (که به انگلیسی هم هستند) نکات جالبی را خواهم نوشت . مردم کره شمالی معتقد هستند که به دلیل اعتقادشان به کمونیسم و زندگی در یک کشور کمونیستی ، خوشبخت ترین انسانهای روی زمین هستند . از نظر عموم مردم بدبخت و مفلوک و بی خبر از دنیای کره شمالی مارکس و انگلس و لنین و استالین سازندگان تاریخ و تمدن بشری هستند . آنها تحت تاثیر بمبارانهای تبلیغاتی حکومتشان بر این باور هستند که رهبر سابقشان ( کیم ایل سونگ ) بعد از مرگش به خورشید پیوسته و کار خوبی هم البته کرده است اما اگر رهبری کنونی شان بمیرد نه تنها کره زمین بلکه منظومه شمسی نیز متلاشی خواهد شد! تنهاسایت کره شمالی که توسط وزارت اطلاعات و امنیت آن کشور اداره میشود صراحتا به زبان انگلیسی نوشته است که طبق کشف جدیدی که شده ، کیم ایل سونگ از همان ابتدا بخشی از خورشید بوده! وقتی کیم ایل سونگ مرد ، مرکز هواشناسی کره شمالی اعلام کرد به دلیل پیوستن رهبر بزرگ و بنیانگزار کبیر انقلاب کمونیستی کره شمالی به خورشید ، درجهء حرارت خورشید و طبیعتا گرمای جهان بطور ناگهانی بالا رفته است! سازمان حفاظت محیط زیست کره شمالی نیز اعلام کرد گروهها و دسته های انبوه و بی شماری از پرندگان به طرز شگفت انگیزی برای بنیانگزار انقلاب شکوهمند کمونیستی ادای احترام کرده اند . در آن زمان روزنامهء اطلاعات چاپ تهران این خبرها را عینا و به نقل از خبرگزاری ها منتشر کرد .

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

سالروز شهادت دو مرد تاریخ ایران

این روزها سالگرد دو مرد از خطه این سرزمین هستند دو مردی که پرورش یافته مکتب علی بودند کسانی که اسلام را نه از روی اینکه پدر ومادرشان مسلمان بودند بلکه با آگاهی آن را انتخاب کرده بودند هر دو تحصیل کرده در غرب بودند اما به وطنشان بازگشتند تا مردمشان را از جهل نجات دهند یکی از این دو یعنی شریعتی در سال 56 در غربت شهید شد ودیگری 3سال بعد در جنگ ایران وعراق این مرثیه را چمران بر سر قبر شریعتی در موقع دفن میخواند که نشان دهنده نزدیکی دو روح عاشق است.

ای علي! هميشه فکر مي‌کردم که تو بر مرگ من مرثيه خواهي گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثيه مي‌خوانم! اي علي! من آمده‌ام که برحال زار خود گريه کنم، زيرا تو بزرگتر از آني که به گريه و لابه ما احتياج داشته باشي!...خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نيِ وجودم را با هنرمندي خود بنوازي و از لابلاي زير و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آواي تنهايي و آواز بيابان و موسيقي آسمان بشنوي. مي‌خواستم که غم‌هاي دلم را بر تو بگشايم و تو «اکسير صفت» غم‌هاي کثيفم را به زيبايي مبدل کني و سوزوگداز دلم را تسكين بخشي. مي‌خواستم که پرده‌هاي جديدي از ظلم وستم را که بر شيعيان علي(ع) و حسين(ع) مي‌گذرد، بر تو نشان دهم و کينه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسيسه‌بازي‌هاي کثيفي را که از زمان ابوسفيان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمايانم. اي علي! تو را وقتي شناختم که کوير تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن يافتم. قبل از آن خود را تنها مي‌ديدم و حتي از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهي از غيرطبيعي بودن خود شرم مي‌کردم؛ اما هنگامي ‌که با تو آشنا شدم، در دوري دور از تنهايي به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشين شدم. اي علي! تو مرا به خويشتن آشنا کردي. من از خود بيگانه بودم. همه ابعاد روحي و معنوي خود را نمي‌دانستم. تو دريچه‌اي به سوي من باز کردي و مرا به ديدار اين بوستان شورانگيز بردي و زشتي‌ها و زيبايي‌هاي آن را به من نشان دادي. اي علي! شايد تعجب کني اگر بگويم که همين هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبيل» رفته بودم و چند روزي را در سنگرهاي متقدم «تل مسعود» در ميان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط يک کتاب با خودم بردم و آن «کوير» تو بود؛ کوير که يک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها مي‌برد و ازليت و ابديت را متصل مي‌کرد؛ کويري که در آن نداي عدم را مي‌شنيدم، از فشار وجود مي‌آرميدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز مي‌کردم و در دنياي تنهايي به درجه وحدت مي‌رسيدم؛ کويري که گوهر وجود مرا، لخت و عريان، در برابر آفتاب سوزان حقيقت قرار داده، مي‌گداخت و همه ناخالصي‌ها را دود و خاکستر مي‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فداي پروردگار عالم مي‌نمود... اي علي! همراه تو به کوير مي‌روم؛ کوير تنهايي، زير آتش سوزان عشق، در توفان‌هاي سهمگين تاريخ که امواج ظلم و ستم، در درياي بي‌انتهاي محروميت و شکنجه، بر پيکر کشتي شکسته حيات وجود ما مي‌تازد. اي علي! همراه تو به حج مي‌روم؛ در ميان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو مي‌شوم، اندامم مي‌لرزد و خدا را از دريچه چشم تو مي‌بينم و همراه روح بلند تو به پرواز در مي‌آيم و با خدا به درجه وحدت مي‌رسم. اي علي! همراه تو به قلب تاريخ فرو مي‌روم، راه و رسم عشق‌بازي را مي‌آموزم و به علي بزرگ آن‌قدر عشق مي‌ورزم که از سر تا به پا مي‌سوزم... . اي علي! همراه تو به ديدار اتاق کوچک فاطمه مي‌روم؛ اتاقي که با همه کوچکي‌اش، از دنيا و همه تاريخ بزرگتر است؛ اتاقي که يک در به مسجدالنبي دارد و پيغمبر بزرگ، آن را با نبوت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکي که علي(ع)، فاطمه(س)، زينب(س)، حسن(ع) و حسين(ع) را يکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکي که مظهر عشق، فداکاري، ايمان، استقامت و شهادت است. راستي چقدر دل‌انگيز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان مي‌دهي که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌هاي بسيار کوچکش نوازش مي‌دهد و زير بغل او را که بي‌هوش بر زمين افتاده است، مي‌گيرد و بلند مي‌کند! اي علي! تو «ابوذر غفاري» را به من شناساندي، مبارزات بي‌امانش را عليه ظلم و ستم نشان دادي، شجاعت، صراحت، پاکي و ايمانش را نمودي و اين پيرمرد آهنين‌اراده را چه زيبا تصوير کردي، وقتي که استخوان‌پاره‌اي را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» مي‌کوبد و خون به راه مي‌اندازد! من فرياد ضجه‌آساي ابوذر را از حلقوم تو مي‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را مي‌بينم، در سوز و گداز تو، بيابان سوزان ربذه را مي‌يابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌هاي داغ افتاده، در تنهايي و فقر جان مي‌دهد ... . ‌اي علي! تو در دنياي معاصر، با شيطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختي، با زر و زور و تزوير درافتادي؛ با تکفير روحاني‌نمايان، با دشمني غرب‌زدگان، با تحريف تاريخ، با خدعه علم، با جادوگري هنر روبه‌رو شدي، همه آنها عليه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ايمان و روح، بر آنها چيره شدي، با تکيه به ايمان به خدا و صبر و تحمل دريا و ايستادگي کوه و برندگي شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزوير» برخاستي و همه را به زانو در آوردي. اي علي! دينداران متعصب و جاهل، تو را به حربه تکفير کوفتند و از هيچ دشمني و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نيز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مي‌ناميدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبيدند و اهانت‌ها کردند. رژيم شاه نيز که نمي‌توانست وجود تو را تحمل کند و روشنگري تو را مخالف مصالح خود مي‌ديد، تو را به زنجير کشيد و بالاخره... «شهيد» کرد..."

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

آگاهی

آگاهی، کلمه ای که تداعی کننده همه تاریکیها ،جهل ها،ظلم هاوستم ها در طول تاریخ است همه اینهازمانی نمود پیدا میکنند که آگاهی نباشد
وقتی آگاهی در میان مردمی نباشد گرفتاریها زیاد میشود ظلم و ستم به آنها فزونی میگیرد مردم اسیرانی میشوند در دست فرصت طلبانی که،
همواره از جهل مردم استفاده میکنند وآگاهی مردم را مانعی بر سر راه حکومت خود میدانند وهر جا شعله آگاهی روشن شود بر آن می آیند تا آن را
خاموش کنند. از خلقت انسان این ماجرا شروع شد زمانی که خدا تصمیم به خلقت انسان گرفت وفرشتگان مخالفت کردند خدا فرمود کسی را
خلقت میکنم که مرا پرستش کند فرشتگان گفتند ما که تو را بدون هیچ اکراهی پرستش میکنیم ولی خدا موجود دیگری را خلق کرده بود موجودی
که اینبار نه از سر جبر که با اختیار و آگاهی او را پرستش کند برای همین شیطان دشمن انسان شد و آگاهی انسان هم سدی بر سر راه شیطان
وانسان بهشت را بهایی برای آگاهی خود قرار داد چون نمیخواست بدون اینکه بداند چرا نباید از آن میوه ممنوعه بخورد از آن خورد و به زمین آمد
و بهای کارش را پرداخت و این هبوط شروعی دوباره شد و ازهمین انسانها بودند کسانی، که راه بردگی دیگران را در جهل انها می یافتند واز آگاهی آنها
منافع شان به خطر می افتاد وبرای همین بت پرستی نمادی از جهل انسان و بردگی اوشد ودر زمانهای زیادی که دینی برای نجات و آگاهی بخشی به انسان آمده
بود وسیله ای برای تخدیر او شد و خود عامل جهل انسان گردید و مدعیان دین ظالمان دوباره تاریخ گشتند و حال وظیفه همه ما آگاه شدن وآگاه کردن
دیگران است را هی سخت و پر پیچ وخم وسراسر نبرد با تاریکی وجهل ،اما زمانی که همه آگاه شویم دیگر کسی نمیتواند آزادیمان را ازمان بگیرد.

ای مرغک اسیر

اي مرغك اسير

كه درباغي دوردست ميخواني

زمستا ن است

 صداي مرغ در قفس

تندبادهاي سردوزوزه كش رانميبيني كه ازدل يخچالهاي مهيب وبزرگ كوهستانها برميخيزندوهمچون لشكروحشيان بيرحم وخونخواربرسرزمين ماميتازندودرختهاوشاخه هاي جوان ونونهالان لطيف ونازك وگلبوته هاي راكه غنچه هاي صدهااميدبرسرشاخه هاشان بيتاب شكفتنددرزيرتازيانه هاي وحشي وكينه توزشان ميگيرند وميزنندوغارت ميكنند وميشكنند و ميگريزند

اي مرغك اسير

كه در باغي دوردست ميخواني

زمستان است

اين باغستان بزرگ رانميبيني كه درزير شلاقهاي بيرحم اين جلاد ازوحشت سكوت كرده است نمي بيني كه غارتگران وحشي چگونه بر اين باغها تاخته اند فرشهاي مخملين سبزه هارا برچيده اند وجامه هارا از تن درختان پير وجوان وكودكان وشيرخوارگان باغ نيز به غارت برده اند.

مگر نميبيني ؟مگرنميبيني كه ديگر نه نسيمي است ونه بوته،نه پونه اي نه گلي نه زمزمه شاد جويباري،

مگر نميبيني كه در اين باغستان بزرگ ،كه ميگويند پيش از اين گسترده هزاران خرمي بوده است وشاهد صدها شكفتن وجوانه زدن وروئيدن، اكنون جز ديواروديواروديوار چيزي نيست افق تاافق همه ديوارهاي زشت گلي وسياه است.

اي مرغك اسير

كه در باغي دوردست ميخواني

زمستان است

آواي محزون ترا كه در قفسي ميخواني ،ازميان هياهوي گوش خراش زاغان زشت و شاد كه آسمان را سياه كرده اند مي شنوم ، تو نيز نغمه هاي غمگين مرا كه از دور دست مي آيد ميشنوي و ميداني كه در اين باغستان افسرده كه در زير سم ستوران لشكر زمستاني پايمال گشته وبر ويرانه هاي يخ بسته و خاموشش كافور مرگ ريخته اند و اندام بي روح هزاران غنچه ناكام را در كفن سپيد پوشانيده اند همچون تو مرغي هست كه در باغي دور دست ميخواني زمستان است .

اي مرغك اسير

كه در باغي دور دست ميخواني

زمستان است

مگر نميداني كه در پشت هر زمستاني بهاريست اين ديوان زشت كه ديوارها را بالا برده اند تا خورشيد روشنائي را نبينيم غافل از آنند كه اين خورشيد دوباره سر خواهد زد و شكوفه ها دوباره گل خواهند كرد و بوي تعفن از اين سرزمين خواهد رفت پس ديگر تو با اينها همداستان مشو و آواز بها ررا بخوان و اميد رادر اين سرزمين مرده دوباره بگستران تا بدانند كه زمستا ن رفتنيست

اي مرغك اسير

كه در باغي دور دست ميخواني

زمستان است

ديگر مگو زمستان است

آواز بهار راسر د ه

کدامین عظمت واستقلال

یادم می آید از روزی که متولد شدم ودانستم که میتوانم بشنوم از عظمت ایران برایم گفتند عده ای از عظمت امروز و عده ای از عظمت دیروز، عده ای میگفتند با آمدن مسلمانان به ایران وحمله اعراب عظمتمان از دست رفت و عده ای میگفتند با آمدن اسلام ،تاریخ خود گویای این واقعیت است که در چه زمانی عظمت داشتیم ودر چه زمانی بدون عظمت و این جمله که هر موقع که حکومتی پشتوانه مردمی داشته عظمت داشته و هر موقع آن را از دست داده به نابودی رسیده خود گویای همه چیز است همه که این جمله تکراری درس تاریخ را میدانیم که در سالهای پایانی سلسله های پادشاهی این حکومتها ضعیف شده و با یک تلنگر از هم پاشیده اند چون پشتوانه مردمی را از دست داده اند حال به امروز میرسیم و حکومت ۳۱ ساله امروزی حکومتی که تا چشم از هم باز کردیم از عظمت واستقلال برایمان گفتند ودر بلندگوها بازگو کردند ولی از همان ابتدا با دخالت دادن امریکا در زندگی روز مره مان واینکه هر چه بدی بر سرمان می آید از امریکاست عملا استقلالمان را از دست دادیم امروز که دیگر مشخص وروشن است چگونه در آغوش روسیه وچین افتاده ایم و منابع مان را غارت میکنند و حاکمان از استقلال و عظمت میگویند وقتی برای رای ممتنع چین وروسیه در شورای امنیت بازارهایمان را به روی کالاهای بنجلشان میگشاییم و قرار دادهای نفتی را به شرکتهای دسته چندم آنها میدهیم و وسایل سرکوب مردممان رااز آنها میخریم صحبت از عظمت واستقلال توهمی بیش نیست وقتی بر اساس یاوه گویی مسئولین و بالاخص آقای ...... باعث میشویم دنیا برعلیه مان متحد شود و با این کار منابع ملی یمان را نابود میکنیم نمونه آن تعلل در بهره برداری از میدانهای پارس جنوبیست که با قطر مشترک است وشیب آن نیز به سمت قطر میباشد و انها سرمایمان را به یغما میبرند و کشور تاجیکستان که زمانی از استانهای ما بوده است از مسافران ایرانی انگشت نگاری میکند و شبه جزیره امارات ادعای مالکیت میکند و اسرائیل ۵۰ساله تهدیدمان میکند و هزاران خفت دیگر که بالاخص در این چند سال اخیر به ماکرده اند ولی ما همچنان از عظمت پوشالی خویش میگوییم آیا نوبت آن نرسیده که با مدیریت عقلانی وعلمی خودمان را عظمت ببخشیم خویش را فریب ندهیم شاید فردا که پشتوانه مردمی از دست رفت بچه هایمان دوباره بایستی همان جمله تکراری رادوباره بخوانند ولی افسوس که در آن زمان چیزی برای بچه هایمان و نسل اینه نمانده است تادیر نشده کاری کنیم

بت ساز نباشیم تا مجبور نباشیم بت شکن باشیم

وقتی تاریخ این مرز وبوم را میخوانم حقایق پند آموزی را برایم نمایان میکند حقایقی که متاسفانه از آنها درس نمیگیریم ومرتب این وقایع اتفاق می افتند وقتی قبل از اسلام شخص پرستی را راه وروش خویش کرده بودیم و انسانهای عادی را در حد خدا بالا میبردیم آنها را مقدس میکردیم به ربوبیت میرساندیم وسپس در صدد شکستن آن بتها برمی آمدیم ودوباره این تراژدی را تکرار میکردیم اين داستان بعد از اسلام ديني كه پيامبرش در آخرين لحظات عمرش فرمود:خدا لعنت كند كساني را كه قبر پيامبرانشان را عبادتگاه خويش ساختندودر اين دين تاكيد شده كه سنگ قبر را نبايد از زمين بلند تر گرفت تاشخص پرستي شكل نگيرد اما مادوباره راه خودمان را ادامه داديم و اما اينبار افراطي تر و با نام اسلام و براي رضاي خدا .

كار تا آنجا پيش رفت كه فرقه اي تشكيل شد و نامش علي الهي ها لقب گرفت كساني كه علي را خدا ميدانستند و در وجهي ميانه رو تر امامان و مريدانشان شفيع خدا شدند و جانشينان خدا بر روي زمين و داستان خدايي خدا به روز قيامت موكول شد و در دنيا مي بايست جانشينانش را پرستيد و از آنها كمك خواست وخدا نيز در قيامت تنها بايد مطابق دستور اينها كه خودشان مناديان خداپرستي بودندعمل ميكرد ياد جمله اي مي افتم كه ميگويد اخلاق انسان بر دين او برتري دارد و اين جمله در مورد مانيز صادق است چون در طول تاريخ عوض نشديم بعضي ها اسلام را مقصر ميدانند ولي اگر نيك سرگذشت اين ملت را بخوانند متوجه خواهند شد كه مقصر خودمانيم كه هميشه بت ساز وسپس بت شكن تاريخ بوده ايم.

اگر مي خواهيم در اين جامعه بت نداشته باشيم بايد خود بت ساز نباشيم وگر نه خود بخود بت درست نميشود زماني ما از خميني بتي ساختيم كه انتقاد از او مطابق بود با كفر به خدا ،خميني كه يك بشر بود مانند خيلي از ما وهمه شده بوديم مريدان او و كار به جايي رسيد كه او رادر ماه مي ديديم واو راخدايي در زمين كرده بوديم وحقايق را نميديديم ،نخواستيم ببينيم چون خيلي جهت شخصيت او روشن و واضح بود لازم بود سخنان او رادر پاريس و تهران با هم مقايسه ميكرديم اما افسوس كه تقدس پوشالي ما را كور كرده بود همين كساني كه امروزمنتقدان او شده اند همان مريدان ديروز اويند و حتي خود بنده تا اوايل نوجواني موقعي كه هاله از نور را دور او ميديدم هاله اي كه ديگران دورش ترسيم كرده بودند و او خود بي تقصير از اين هاله نور.

اما راستي چرا خميني و امثال او در فرانسه بوجود نميايند آيا هيچ از خويش پرسيده ايم، جوابش واضح است در جامعه اي كه مردمش آگاه باشند و هر شخص را از روي شخصيت و اعمال ورفتارش بشناسند واز همه مهمتر اورايك انسان بدانند چنين كساني شكل نميگيرند .

حال بياييم ديگر اين حقيقت تاريخي را تكرار نكنيم و ديگر بت ساز نباشيم كه مجبور نباشيم بت شكني كنيم و اين را سرلوحه خويش كنيم كه هيچ كس در اين سرزمين مقدس نيست و هيچ كس حق ولايت بر مارا ندارد وماتعيين ميكنيم چه كسي خدمتگزارمان باشد.

به اميد روزي سراسر آگاهي وآزادي

براي شناخت خميني (كبير) مراجعه شود به مصاحبه هاي اودر پاريس وسپس ايران ومنابع مستند ديگرمانند كتابهای نشر آثار امام

آیا این جمهوریست

طبق اصل ۵قانون اساسی البته قبل از متمم که در تاریخ ۸/۵/۶۸ بعداز مرگ خمینی و بعد از شروع رهبری آقای خامنه ای تغییر کرد :در زمان غیبت در ایران ولایت امر وامامت امت بر عهده فقیه عادل وبا تقوی آگاه به زمان مدیر ومدبراست که اکثریت مردم اورا به رهبری شناخته وپذیرفته باشندودر صورتی که هیچ فقیهی دارای چنین شرطی نباشدشورای رهبری مرکب از فقهای واجد الشرایط طبق اصل۱۰۷عهده دار آن میگردند حال اصل ۱۰۷را بررسی میکنیم در این اصل آمده:هرگاه یکی از فقهای واجدالشرایط مذکور در اصل۵ قانون اساسی از طرف اکثریت قاطع مردم به مرجعیت و رهبری شناخته وپذیرفته شده باشند همان طور که در مورد امام خمینی چنین شده است این رهبر ولایت امر است وگرنه ۳تا۵ مرجع واجد الشرایط رهبری به عنوان اعضای شورای رهبری انتخاب میگردندودر اصل ۱۰۹ شرایط رهبری را قیدکرده اندکه چنین است:۱-صلاحیت علمی وتقوایی لازم برای افتاء ومرجعیت۲ـ بینش سیاسی و اجتماعی و شجاعت وقدرت ومدیریت کافی برای رهبری . اما این اصول وچندین اصول کلیدی قانون اساسی بعد از به قدرت رسیدن خامنه ای برای شکل دادن قدرت مطلقه تغییر کرد که از آن جمله همین اصول بالاو اصلهای: اصلهای۵و۱۰۷و۱۰۹و۱۱۰و... تغییرکردو حال به اصولی که تغییر کردند ودر قانون فعلی میباشند میپردازیم مثلا در اصل ۵این گونه است:در زمان غیبت امامت امت برعهده فقیه عادل وباتقوی و..است ودیگر شورای رهبری وانتخاب مردم برداشته شده است ودر اصل ۱۰۷نیز شرط مرجعیت برداشته شد وولایت فقیه به ولایت مطلقه تغییر پیدا کردو وظایف رهبری نیز به شدت از نظارت به همه کاره بودن تغییر کرد ویک کودتا در قانون اساسی به وقوع پیوست البته ناگفته نماند که خامنه ای در زمان رهبری که هنوز قانون اساسی تغییر نیافته بود شرط مرجعیت را نداشتند.

حال به ارکان نظام می پردازیم کسانی که توسط مردم تعیین میشوند شامل رئیس جمهور و نمایندگان مجلس و خبرگان رهبری وشوراهای شهر میباشند که همگی توسط شورای نگهبان تایید صلاحیت میشوند و اعضای شورای نگهبان را که۱۲نفر میباشند را ۶نفر رهبر انتخاب میکند و۶نفر دیگر را قوه قضائیه انتخاب میکند که رئیس قوه قضائیه را رهبر انتخاب میکند پس همگی منتخب رهبری هستند نه منتخب ملت حال خبرگان را که باید بر رهبری نظارت داشته باشند رابررسی میکنیم آنها نیز توسط شورای نگبان تایید میشوند وملت با در این چهارچوب انتخاب کنند و اعضای شورا ی نگهبان نیز توسط رهبر انتخاب میشوند. ومجلس مردمی بدون شورای نگهبان طبق قانون اساسی تعطیل است.

حال به ریاست جمهوری میرسیم که به قولی بالاترین شخص منتخب میباشد که اونیز باید یک رجل سیاسی باشد یعنی جزء سیستم باشد و به ولایت فقیه ملتزم واونیز توسط شورای نگهبان که همان رهبریست تعیین میشود واگر ۷۰ملیون نیز رای بیاورد بدون حکم تنفیذ بی ارزش است همان طور که خمینی در جمله تاریخی به بنی صدر درسال ۶۰گفت اگر ۳۰ملیون بگویند آری من میگویم نه.

بقیه ارکان نیز مانند قوه قضائیه و نظامیان ومصلحت نظام ودیگر ها همه مستقیما توسط رهبر انتخاب میشوند و بااین اوصاف رهبر هم خودش خودش را در یک دور باطل انتخاب و نظارت میکند. البته مجال این نوشته به بررسی همه اصول قانون اساسی نمیرسدولی با درک بهتر وضعمان خواهشمنداست قانون اساسیمان را به خوبی مطالعه کنیم.

خویش قضاوت کنید...............................این جمهوریست یا خدایی فقیه.................