۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

فرهنگ استبداد زدگی

درجامعه ای که زندگی میکنیم انتقاد و توهین با هم عجین شده است روح قیومیت طلبی در ذاتمان رخنه کرده وهر بار به اسمی سر در می آورد ،شاید اگر به گذشته مان هم سری بزنیم همین موضوع نمود دارد کسانی که پادشاه بودند از نظر ما جوهر پادشاهی در ذاتشان بوده و پادشاه را ظل (سایه) خدا میدانستم و جانشین خدا در زمین وفرستاده او ودر مقطعی مثل امروز ولی خدا می دانیمم این مربوط به همین رو حیه استبداد زدگی و دیکتاتور پرستیست .این روحیه استبداد زدگی در ابعاد مختلف زندگیمان هم نمود دارد ودر اینجا به چند مورد اشاره میکنم وقتی در جامعه عده ای که بزرگترند خود را فهیم تر وداناتر از دیگران میدانند وحق را برای خودشان قائل هستند وپدر ومادر چون سنشان را بیشتر میدانند حقی را برای فرزندانشان قائل نیستند واگر هم باشند خود را داناتر میدانند وبه قول خودشان چند پیراهن بیشتر پاره کرده اند پس بعتر میفهمند و وقتی اعتقادات دیگران را جهالت مینامم و به کسانی که مانند من فکر نمیکنند میگویم که نمیفهمی ،وخود را آگاه واعتقاد خود را عین حقیقت میدانم .
اگر دیروز مذهبی بودم حق با من بود وحالا که ضد مذهب هم شده ام حق با منست ودیگران بر باطل و من آگاهم ودیگران جاهل ،لحظه ای نمی اندیشم که شاید دیگران آگاه باشند من جاهل واینکه شاید دیروز یا امروز اشتباه فکر کرده ام . .نمونه دیگر تعصب کور است، تعصب کاری به دین ندارد همان طوری که یک دیندار میتواند متعصبی جاهل باشد یک بی دین نیز می تواند،چون اخلاق انسان بر دین واعتقادش برتری دارد وتعصبی که تفکر خود را حق و دیگران را بر باطل میداند ،نمونه دیگر زمانیست که فقط حاضرم دیگران را نصیحت کنم وحاضر نیستم نصیحت دیگران را بشنوم خواننده خوبی هستم اما شنونده خوبی نیستم واین کلمات همیشه شنیده میشوند وجز مکالمات روز مره ما هستند که تو نمیفهمی ،حق با منست ،تو اشتباه میکنی ،گوش کن ،من میگم و حرفهایی که منیت در آنها موج میزند .
نمونه دیگر وقتیست که تصمیم خود را درست تر و منطقی تر از دیگران میدانم و وقتی نا آگاهانه انتخابی میکنم حق را به خود میدهم واگر بعدها پشیمان شدم وبر خلاف تصمیم ابتدایی عمل کردم باز هم حق را به خود میدهم وهر دو تصمیم را درست میدانم مگر میشود در آن واحد هم روز بود وهم شب ، یک نمونه تاریخی آن زمانی بود که افرادی که عصر 27 مرداد یا مرگ یا مصدق سر میدادند در 28 مرداد مرگ بر مصدق را سر دادند و همیشه حق با من بوده است ودر هر دو حالت کار خود را درست وعقلانی میدانم ، در کتاب جامعه شناسی نراقی جایی میگوید در تاسوعا وعاشورا که شاه با هلیکوپتر بر فراز شهر میگشت جمعیتی را دید که بر او مرگ میفرستند گفت اینها همان کسانی هستند که در زمستان در سرما وبرف در خیابان منتظر آمدن من بودند وحال تکفیرم میکنندوهمان جا روحیه اش را باخت. مردمی که خیلی راحت پشت پیشوایشان را خالی میکنند کاری را که درتاریخ زیاد انجام داده ایم وپر است از شعارهایی که عصر همان روز تغییر کردند.
ونمونه دیگراین رفتار بت ساختن از شخصیتهایمان است شخصیتهایی که آنها را تا جایی بالا میبرم که چهره آنها را در ماه میبینم وروز دیگر او را به اسفل سافلین میبرم و همه جور فحش وناسزایی به انها میدهم انگار خمینی از همان ابتدا خمینی بوده است نه من اورا خمینی کردم همین رفتار است که باعث میشوددر جامعه مان نخبه کشی زیاد صورت گیرد که این خصلت هم از همین رفتار حاصل میشود وجالب اینجاست که در گذشته وامروز تصمیم درست را خودم گرفته ام و دیگران که بر خلاف من فکر میکرده اند را جاهل وتکفیر میکرده ام همین اصلاح طلبان امروز ،در سال 60شعار میدادند بنی صدر پینوشه ایران شیلی نمیشه، ولی خود از خمینی پینوشه دیگری ساختند ،یادم می آید در کتابی با عنوان 25 سال در ایران چه گذشت خواندم سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نامه ای به بنی صدر نوشتند وبه او یاد آور شدند که تعهد بر تخصص برتری وارجحیت دارد وباید رجایی متعهد را که متخصص پست نخست وزیری نیست را برگزیند چون متعهد است ودر جامعه بلوایی بر ضد بنی صدر بر پا کردند اما امروز بر کسانی که همان شعار دیروز آنها را میدهند می تازند و آنها را بر جهالت میدانند ای کاش اقرار میکردیم که دیروز یا امروز اشتباه کرده ایم ولی متاسفانه در هر دو حالت حق را به خود میدهیم مگر همین اصلاح طلبان امروز وپدرانمان خمینی را نساختند وگر نه خمینی هم فردی مانند بقیه بود وای کاش احمدی نژاد میدانست همین افرادی که امروز برای حفظش در خیابان مردم را چاقو میزنند فردا تکفیرش میکنند وپشتش را خالی میکنند حزب باد شاید صفت مناسبی برایمان باشد استبداد در رای یا همان خود رایی در زندگی شخصیمان هم نمود دارد مثلا در ازدواج ،وقتی کسی را خودم انتخاب میکنم از نظر خودم بهترین و عقلانی ترین تصمیم را گرفته ام ووقتی بعد از چند صباحی قصد جدایی میکنم باز هم تصمیم درست را گرفته ام و آن تصمیم دیروز را به دیگران نسبت میدهم وانگار نمیشود من هم اشتباه خود را بپذیریم وهمیشه خود رایی صفتم است ومشورت گروهی در تصمیماتم جایی ندارد یا اگر دارد فرمالیته است و وقعی به آن مشورت نمینهم وهمان تصمیم خود را عملی میکنم.
عیب اصلی را نباید به مستبدان ودیکتاتوران گرفت چون تا مظلومی نباشد ظالمی بوجود نمی آید مگر میشود تا کتک خوری نباشد کتک زنی بوجود آید چرا خمینی ،خامنه ای ،رضا شاه ودیگر مستبدان در فرانسه یا سوئیس بوجود نمی آیند چرا بن لادن در در فرانسه امروزی ظهور نمیکند چون بسترش مناسب نیست پس عیب از استبداد زدگی ماست واز قیم طلبیمان ،که همیشه کسی را میخواهیم که بازور کاری را به ما تحمیل کند نه با حرف ومنطق ،نمود دیگر این فرهنگ که ریشه در دینم کرده است ،این است که از پیامبر وامامان تابویی ساخته ام که نمیشود حتی اسم خالی انها راگفت وحتما باید القابی را که ریشه در فرهنگ بیمارمان دارند را به انها نسبت دهم در حالی که در همان زمان به پیامبر محمد میگفتند وبه علی نیز، علی میگفتند وعادت کرده ایم آنها را در هاله ای از نور قرار دهیم ومانند بتی باشند که نه میشود مانند آنها بود و نه از آنها درس گرفت ،چون آنها جوهرشان چیز دیگری بوده وهمین باعث شده مسئولیت پذیری را از خود دور کنم ومنتظر منجی باشم چه در دین زردتشت و امروز در قالب اسلام مثل اینکه قرار نیست خودم کاری کنم و حتما باید منتظرسواری بر اسب سفیدی باشم که برای نجاتمان می آیدو رفتارهای دیگری که در این نوشته نمیگنجد.

وحال باید پرسید پس چه باید کرد،که این فرهنگ را به فرهنگی ماصفت ، انتقادی ،مشورتی ،ودموکراتیک طلبانه تغییر دهیم واین فرهنگ بیمار را درمان کنیم.
باید تمرین کرد و لازم نیست کارهای بزرگی کنیم بلکه از رفتارهای روزمره مان شروع کنیم بقول بزرگی حق آن نیست که حق را بخود بدهیم بلکه حق آنست که حق انتخاب را به دیگران بدهیم پس من ،من را از واژه گفتاریمان حذف کنیم وبجایش ما را جایگزین کنیم وهیچ وقت اندیشه واعتقادهای خودمان را مطلق ندانیم وهمیشه سعی کنیم مانند نهالی با آبیاری بزرگ وقوی شویم وهیچ وقت خود را متکامل ندانیم ومانند سقراط باشیم که هر چه بیشتر میفهمید میگفت احساس نادانی بیشتری میکنم وهمیشه حق را برای دیگران نیز قائل باشیم وخود را آگاه ودیگران را جاهل ندانیم چون امروز اینها دیروز ما بود، مایی که دیروز هم حق را ازآن خود میدانستیم و امروز خودمان را باطل میپنداشتیم وروشنفکر را هم در آن ندانیم که همه چیز را نفی کند چون انکار کردن هنر خوبی نیست بلکه رو شنفکر کسیست که روشن، فکر میکند وآگاهانه ،اندیشه اش را انتخاب میکند وآن را به بحث میگذارد و آن را متکامل مینماید وکسی را حق یا باطل مطلق نمیداندو اندیشه اش را نسبی میداند که در حال متکامل شدن است .
محفظه اندیشه مان را نه اتاقی کوچک وتاریک که دنیایی بزرک کنیم و بجای نقد ،به دیگران توهین نکنیم بلکه باید باطل را با روشنگری رسوا کرد نه اینکه کور کورانه فقط دشنام داد و مشورت در کارها و تصمیم جمعی را معیار تصمیم گیریمان کنیم وهیچ تصمیمی را مطلق ندانیم وآنرا عقلانی مطلق ننامیم چون عقل روی همان محوری میچرخد که ماتعیین میکنیم مگر میشود ساعت 5 عصر در آن واحد هم روز باشد و بیاییم تغییرات را از کارهای روزمره مان مانند رانندگی شروع کنیم ،حق تقدم را به دیگران دادن و تصمیمات ساده دیگر .

از همگی خواهشمند است در قسمت نظرات راهکار هایی دهند که این نوشته هر چه بیشتر تکمیل گردد وشروعی باشد برای اصلاح
من دشمن تو وعقاید توهستم اما حاضرم برای آزادی تووعقایدت جانم را فداکنم روسو

۷۳ نظر:

تانیا گفت...

salam doste aziz pas ma ham bayad be digaran befahmanim
ba jahl mardom jang konim
vazife ma etela resanist
har ja ke hastim sabz o paydarim
pas az har sakhti asanist.....v
ma pirozim

نوشین گفت...

آگاهی جان من همه مطلبت را با دقت خواندم من از قسمت آخر مطلبت شروع میکنم که گفتی به یکدیگر فحاشی نکنیم
من هم بشدت با فحاشی و گریبان گرفتن و کتک زدن و کتک خوردن و اصولا" با استبدادی که گفتی و رضا شاه و خمینی را با یکدیگر هم مثال زدی مخالفم اما یک چیز زشتی اینجا هست که میگویم و آنهم احکام الهی اسلامی هست که 1400 ساله بر سرمان هست و میدانی که این احکام محمدی بی چون و چراست !! ما حق نداریم به مقدسات چرا بگوئیم مادر بزرگم مرتب به من میگفت به خدا چرا نگو در این راستا به محمد و به امامها هم نمیشود چرا گفت به احکامشان نمیشود چرا گفت و در این راستا به دنباله هایشان تا به امروز که آخوندهای درباریمان هستند یعنی خامنه ای نمیشود چرا گفت - بگی میگیرنت - خامنه ای هم تازگیها گفته من دنباله پیغمبر و امامها هستم دوبار این نطق جانانه اش برایم ایمیل شده گفته من هرچی میگم فقط باید اطاعت شودو بس در این راستا این خط طولانی یعنی خدا - پیغمبر - امامها و دنباله شان تا خامنه ای هر کاری را کرده اند هر کاری که ضد حقوق بشری هست -
یک مثال میزنم (بقیه کارهای غلطشان هم بماند که نوشته طولانی میشود):
پیغمبر وقتی با عایشه ازدواج میکنه عایشه یک کودکی در گهواره بوده که مادرش او را از توی گهواره بیرون میآورد و میبرد در خانه محمد( یک اسب بالدار چوبی هم اسباب بازی این طفل بوده) و چند ماه بعد یا کسال یا دوسال ( که من فکر کنم چند ماه بعد درست هست چون محمد در مورد مسائل زن و شوهری بی طاقت بوده/ نبوده؟!!) بعد ایشان با این طفل به رختخواب میروند ولی آیا ما میتوانیم بگوئیم محمد بچه باز بوده؟ بدتر اونکه وقتی هم آخوند بچه بازی میکند باز میگویند آخوند بده اسلام محمدی و خود محمد خوب بوده گرفتاری اینجاست !!
می بینی مساله چه بیخی داره؟!! در نتیجه ما که این چیزهارو میشنویم و میخوانیم سخت عصبانی میشویم سخت که حق داریم خیلی هم حق داریم یک دختر بچه طفل معصوم باید به زفاف یک مرد خرس گنده برود و بترسد و بقیه اش را ننویسم بهتره
( من یکی اگه اینجوری برم خونه شوهر قبض روح میشم - تو هم اگه دختر بودی قبض روح میشدی)
و حالا دنباله آن:
بعد عصبانی میشویم و به طرفدارانش پرخاش میکنیم که اصلا" تو چرا این محمد و احکامش مقدسات تو هست ولی چون پرخاش کردیم و عصبانی شدیم همه میگویند پرخاش بد است حالا تو بگو کسی که همه جور حق انسانها را خورده نباید در ازایش حداقل ما عصبانی شویم و پرخاش کنیم و بپرسیم اصلا" چرا تو به این چیزها میگوئی مقدسات و احترامش میگذاری و نمیذاری من نقدش کنم؟!! - من حتی چرا هم به اینها نگویم خوب من این عصبانیت را برحق میدانم ما چرا نباید عصبانی باشیم اگر من حق تورا از جلویت بردارم و نذارم مثلا" غذای توی بشقابت را بخوری و خودم آن را بخورم و سیر شوم تو هم نباید عصبانی بشوی بدبختی همین هست همیشه باید به ایرانیها حمله بشود آنهم بنام خدا و ارزشهایشان را پاره پاره کنند خانه شان را خراب کنند اما ما حتی حق عصبانیت را هم نداریم -
در روستای لوار با لودر این دولت خانه روستائیان را که بهائی بوده اند بکلی خراب کردند و زمینهای کشاورزیشان را هم گرفته اند اما این بیچارگان حق عصبانیت که ندارند هیچی حق حرف زدن هم ندارند چون محمد هم با کافران که همان یهودیان بودند در زمان خودش جنگید و سرها برید ولی حداقل اینها فقط خانه هایشان را خراب کردند هنوز مثل محمد رسول خدا و علی بن ابیطالبش سر ها نبریده (عجیبه!!)-
انسانیت کو؟ خود پیامبر هم نتوانست با استدلال حرفش را به کرسی بنشاند تا اینکه خوب عصبانی شد و از مکه به مدینه فرار کرد (اسمشم رحلت است و فرار نیست ما پررو های زبان دراز به آن میگوئیم فرار) بعد سرها برید زنها را هم برد کنیز یا فاحشه کرد پسر بچه هایشان را برد آن کار را باآنها کرد و نامشان را گذاشت غلام ولی ما حق عصبانیت هم نداریم -
آگاهی جان ما مردم کجای کاریم؟ هیچ عملی را نمیتوانیم انجام دهیم هیچ حتی چرا و نقد هم به زبان مسالمت آمیز نمیتوانیم بکنیم چه برسه به عصبانیت
بدرود - پاینده ایران گرفتار احکام 1400 سالمان

مرتضی گفت...

درود دوست گرامی. پیوند تارنگارت را در تارنگار خود قرار دادم. در رابطه با موضوعی هم که به آن پرداخته‏ای، دیدگاه من این است که زمانی جامعه‏ای آزاد و امن داریم که قبل از هرچیز مردمش برای آزادی بیان و اندیشه ارزش فراوانی قائل باشند. این مسأله ارتباط تنگاتنگی با طبیعت و سرشت مردم آن جامعه دارد.

خط خطی نویس گفت...

خودکامگی زمان و مکان و شخص نمی شناسد فقط باید خمیره ات خود خواه باشد وقتی خودخواه شدی خودکامه میشوی و انگاه تو علامه دهر هستی و دیگران باید مطیع تو باشند اطلعاتی بدون قید و شرط
برای همین بهترین راه نجات یک ملت یک قوم در این است که گروه رهبری داشته بانشد نه یک رهبر منظورم از رهبر یک لیدر است نه ولی فقیه

روزبه گفت...

درود
دوست عزیز ، به مسئله ایی اشاره کردی که نزدیک به 15 سال از عمر سی و شش (حدودا) مرا گرفته و به خودش اختصاص داده است ،" بازخوانی هویت ایرانی " (بویژه پس از مشروطه جهت گذار به مدرنیسم ) ، مسئله مسئله ی کوچکی نیست .حتا طرح لزوم اهمیتش هم مسئله ی کوچکی نیست ، سخن راندن در این باره اما به همین دلیل دشوار می نماید ، سالها ، چند سال بهتر است کتابی به دستم رسید از جناب نراقی که اشاره کردی اگر اشتباه نکنم و هنوز هم دارمش ، نامش جامعه شناسی خودکامگی بود یا نخبه کشی ،اولی احتمالش بیشتر است مرادم باشد ، بله نقدهای حضرتعالی آنطور که در ذهنم است بدان معنا نزدیک است که ایشان در زندگی قبیله ایی منظور فردوسی به بررسی نشسته است . شخصا بهره از کتاب بردم . اما درباره ی نظرم ابتدا یک امتخان باید انجام بدهم .
من مشکلی با بلاگهای بلاگ اسپات دارم که نظرم در را درج نمی کنند !!! که به همین دلیل این کامنت را به این خا ختم میکنم و در صورت ثبپ به صورت مشروح به زودی- کمی بخوابم راستش - خدمت رسیده و در این مورد که بسیار بسیار بسیار مهم است سخن خواهم گفت .امید به ثبت این یکی . موقتا بدرود حتما بدین پست مهم بازخواهم گشت تا که شاید از نظر دوستان و شما کام بیشتری بگیرم .

سیاوش گفت...

درود یر پسر روشنک فر و جسور
در جامعه که زندگی میکنم فقط گروهی از مسلمانا و شاید 90درصد آنها این فرق رو نمفهند و فقط بلدند فحاشی کنند . پس این حرف را به سرزمین آرایی نصبت نده
اما در فمورد فهمیدن بعضی ها که متوجه نمیشوند و کورکورانه بر اتعقادت خود استوارند انها که هیچ ولی اگر کسی بفهمد و خود را به نفهمی بزند چی ؟؟؟؟
امام در مورد خمینی این دیگر به شعور و خرد مردم بستگی دارد این دیگر بدبختی کشورما هست که هنوز حتی دانشچویان هم خمینی را در ماه میبینند
در مورد اصلا طلبان آنها هیچ فرقی با خمینی گجستک نمکنند .. همه از موسوی جنایتکار در سال 67 تا . دیگران
نقطه اشتباه تو در این جستار آوردن اسم رضا شاه بزرگ با دو گجستم هست . تو هیچ گاه نمیتوانی رضا شاه ا با آن دو نفایسه کنی . رضا شاه فردی بود که مردم بی فرهنگ و مردمی که زنانشان رو بنده داشتند را به مهد تمدن و فرهنگ آورد و ایران را باز داشت به او ج میبرد . نمدانم چجوری رضا شاه بزرگ که از دیدگاه من جزو دو ابر مرد ایران هست را چگونه به این دو گجستم مقایسه میکنی . رضا شاه ما را سالها جلو برد و اما این دو گچستک ما را به صدر اسلام ناب محمدی کشاندند.
اما این فرهنگ اول که ایرانی هنوز معنی ازادی را نمیفهمد . کشور ما در ابتدا به یک رهبر وافعی و مانند رضا شاه نیاز دارد تا چند سال به مردم شعور و فرنگ از بین رفته را به آنها باز گرداند . و گرنه اگه امروز تو بخوای درست بشی و به دوسست هم بگی درست بشه . به راحتی درست نمیشه .
در پیان به نظر من کشور ما فعلا در عصر ننگین قاجاریه زندیگ میکند این خوشبینانه هست . شاید هم صفوویه
این کشور نیاز به دیکتاتوری دارد فقط برای چند سال آن هم دیکتاتوری که فقط فرهنگ این مردم را درست کند و از لحاظ دیگر موارد یه آزادی خواه کامل باشد . این یک آرزو هست که . بنظرمدست نیافتی خواهد بود . شاید اگر رضا شاهی بوجود آید این اتفاق خواهد افتاد
پس اول فرهنگ و شعور این مردم را باید درست کرد بعدا به کارهای دیگر رسید
پاینده باشی
زنده باد جان باختگان را آزدای از 1400 سال پیش تا کنون
.

روشنایی گفت...

درود به تو
خودکامگی ریشه در فرهنگ و ارزشا و باورای ما داره.من همیشه میگم اون کسایی که از چنین چیزایی می نالن اگه خودشون جایی باشن که توانایی داشته باشن به دیگرون زور بگن و از اون بهره برداری کنن،چنان خواهند کرد.نمونه روشنش هم خونواده هاس که تو هم در نوشته خودت آوردی.تازه این زور و فشاری که تو خونواده ها به اونایی که نا توان ترن میاد از سوی کساییه که بسی بهشون نزدیکن.من هم بر این باورم که تا ستم پذیر نباشه،ستم کاری هم نخواهد بود.شوربختانه گرفتاری ما اینه که نگاهی به درون نداریم و انگشت گناهکار دونستنمون همیشه به سوی دیگرون درازه و دچار دردسر که میشیم کی بود کی بود من نبودنامون بلنده.اون دوستایید که به گذشته پر بار و شکوهمند این سرزمین مینازن به یاد داشته باشن اون چیزی که ایران و ایرانی رو به اون جا رسوند فرهنگ رواداری و نگاه باور پذیر به داشته های دیگرون بود.ایرانیا با فرهنگای دیگه آشنا شدن،هر چیز خوبی تو فرهنگشون بود رو گرفتن،رنگ و بوی ایرانی بهشون دادن و ازشون بهره برداری کردن.نگاه دیگر ستیز ما رو به جایی نخواهد رسوند.باید با مغز و چشم و گوش باز با هر چیزی روبرو شد.باید خوب دید و خوند و شنفید و اندیشید.باید هر کسی که با من نیس بر منه رو کنار نهاد.اگه ما خودمون رو سرآغازی کنیم واسه پذیرش دیگرون و به جای پرخاش و ناسزا با دیگرون به گفتگو بپردازیم شاید امیدی باشه واسه رهایی از چنگ خودکامگی و رسیدن به آزادی و گر نه تا ما چنینیم هرکسی هم که بر این سرزمین فرمانروایی کنه،چیزی درست نمیشه.چون این ماییم که اون چه که هست رو میسازیم و میذاریم دیگرون چگونه با ما رفتار کنن.امیدوارم روزی فرا برسه که هر کسی هر اون چه رو که میخواد بتونه درست بگه و ترسی از برچسبای گوناگون نداشته باشه و نسیم آزادی سر و روی ما رو نوازش کنه.
خوش باشی.

رضا گفت...

سلام. مدعوین هستند که مرئوسین را خط می دهند البته قیاس انسانها به این راحتی نیست که شما کردی .هر فردی باید در موقعیت و ظرف مکانی خود سنجیده شود من با بعضی قسمتها مشکل دارم . این نظرات توهین به مقدسات را هم حذف کنید شعور امثال نوین در همین حد است

آرامان گفت...

نظرات شما را آنارشيستي و در عين حال آرمانگراديدم، نميدانم چند سال داريد و كه هستيد اما در مورد نظرات خود بايد كمي تجديد نظر كنيد
آنچه براي شما نوشتم نه يك موعظه اخلاقي بلكه تجربه يك آرمانگرا و آنارشيست سابق است، لطفا به آنچه نوشتم فكر كنيد به ويژه اگر جوان هستيد.

liliana گفت...

درود بر شما مطلبت عالی بود ولی من میخوام نظرمو رااز دید قدرت زدگی برای شما بیان کنم که قدرت‌زدگی، یک نوع وادادگی در مقابل قدرت است. یک نوع اشتیاق همیشگی به حضور قدرتمندان است. بیماری است که باعث می‌شود قدرتمندان در ذهن ما، مقدس شوند. رنگ همه خوبی‌ها و کرامات را گیرند، صاحب همه فضائل شوند و بری از هر گونه رذائل. «قدرت‌زدگی» استبداد نیست، بلکه استبداد ناشی از «قدرت‌زدگی» است. «قدرت‌زدگی»، «استبداد زدگی» هم نیست. استبداد زدگی یک فرآیند ناخوشایند است که فرد به اجبار تن به خواست مستبدان می‌دهد. اما «قدرت‌زدگی»، فرآیندی است که فرد با آغوش باز خود را به دامان قدرت می‌اندازد. او ناراضی از اعمال قدرت نیست، بلکه آن را توجیه می‌کند و با رضایت تن خود را به آب قدرت غسل می‌دهد. «قدرت‌زدگی» حکایت مردمانی است که شلاق می‌خورند و از شلاق خوردنشان خشنودند.ابتدا باید نشانه‌های این بیماری را باز گوییم. «قدرت‌زدگی» مفهومی است که با نشانه‌هایش، به تعریف خود می‌نشیند.

1- وادادگی: اولین نشانه قدرت‌زدگی، وادادگی است. «قدرت‌زدگی» باعث می‌شود که آدمی «قدرت» را حاکم ازلی و ابدی بر سرنوشت خویش بداند و هیچ‌گاه برای تغییر آن، اقدامی نکند. آدم «قدرت‌زده» همیشه در یک وادادگی یا انفعال نه‌تنها در برابر قدرتمند، بلکه در برابر قدرت رنج می‌برد. آدم «قدرت‌زده» راضی نیست و در خود نمی‌بیند که مدارج بالای قدرت را طی کند و بر علیه قدرتمندان بشورد و خود را حاکم بر سرنوشت خویش کند. او راضی است به سرنوشتی که «قدرت» برای او رقم زده است. بهترین مثال برای این تعبیر، واقعه‌ای است که ابن‌اثیر در ذکر «حمله مغول» به ایران روایت می‌کند. آورده‌اند که اگر مغولی به قریه یا آبادی که مردم زیاد داشت، وارد می‌شد و یکی‌یکی ایشان را می‌کشت، احدی جرأت این که دست به سوی او دراز کند، نداشت. گویند: «یکی از این اقوام مردی را گرفت و چون برای کشتن او حربه‌ای نداشت به او گفت: سر خود را به زمین نِه و از جای خویش مجنب. مرد چنین کرد و مغولی رفت و شمشیری به کف آورد و او را به آن کشت.» قدرت‌زدگی دلیل این ماجراست. دلیل انفعال و وادادگی این مرد است. شیدایی حاکم بر اذهان افراد، که در برابر قدرت، باعث می‌شود اگر حکمی کرد و دستوری داد، بپذیریم حتی اگر گفت: «مجنب تا من بیایم.»

liliana گفت...

درود بر شما مطلبت عالی بود ولی من میخوام نظرمو رااز دید قدرت زدگی برای شما بیان کنم که قدرت‌زدگی، یک نوع وادادگی در مقابل قدرت است. یک نوع اشتیاق همیشگی به حضور قدرتمندان است. بیماری است که باعث می‌شود قدرتمندان در ذهن ما، مقدس شوند. رنگ همه خوبی‌ها و کرامات را گیرند، صاحب همه فضائل شوند و بری از هر گونه رذائل. «قدرت‌زدگی» استبداد نیست، بلکه استبداد ناشی از «قدرت‌زدگی» است. «قدرت‌زدگی»، «استبداد زدگی» هم نیست. استبداد زدگی یک فرآیند ناخوشایند است که فرد به اجبار تن به خواست مستبدان می‌دهد. اما «قدرت‌زدگی»، فرآیندی است که فرد با آغوش باز خود را به دامان قدرت می‌اندازد. او ناراضی از اعمال قدرت نیست، بلکه آن را توجیه می‌کند و با رضایت تن خود را به آب قدرت غسل می‌دهد. «قدرت‌زدگی» حکایت مردمانی است که شلاق می‌خورند و از شلاق خوردنشان خشنودند.ابتدا باید نشانه‌های این بیماری را باز گوییم. «قدرت‌زدگی» مفهومی است که با نشانه‌هایش، به تعریف خود می‌نشیند.

1- وادادگی: اولین نشانه قدرت‌زدگی، وادادگی است. «قدرت‌زدگی» باعث می‌شود که آدمی «قدرت» را حاکم ازلی و ابدی بر سرنوشت خویش بداند و هیچ‌گاه برای تغییر آن، اقدامی نکند. آدم «قدرت‌زده» همیشه در یک وادادگی یا انفعال نه‌تنها در برابر قدرتمند، بلکه در برابر قدرت رنج می‌برد. آدم «قدرت‌زده» راضی نیست و در خود نمی‌بیند که مدارج بالای قدرت را طی کند و بر علیه قدرتمندان بشورد و خود را حاکم بر سرنوشت خویش کند. او راضی است به سرنوشتی که «قدرت» برای او رقم زده است. بهترین مثال برای این تعبیر، واقعه‌ای است که ابن‌اثیر در ذکر «حمله مغول» به ایران روایت می‌کند. آورده‌اند که اگر مغولی به قریه یا آبادی که مردم زیاد داشت، وارد می‌شد و یکی‌یکی ایشان را می‌کشت، احدی جرأت این که دست به سوی او دراز کند، نداشت. گویند: «یکی از این اقوام مردی را گرفت و چون برای کشتن او حربه‌ای نداشت به او گفت: سر خود را به زمین نِه و از جای خویش مجنب. مرد چنین کرد و مغولی رفت و شمشیری به کف آورد و او را به آن کشت.» قدرت‌زدگی دلیل این ماجراست. دلیل انفعال و وادادگی این مرد است. شیدایی حاکم بر اذهان افراد، که در برابر قدرت، باعث می‌شود اگر حکمی کرد و دستوری داد، بپذیریم حتی اگر گفت: «مجنب تا من بیایم.»

liliana گفت...

نام‌ها و شهرت‌ها: نمی‌دانم تا به حال به اسم هایی که پدران و مادران بر فرزندان خود می‌گذارند، توجه کرده‌اید یا نه! توجه کرده‌اید که هنوز نام‌هایی چون اسکندر، چنگیز، تیمور، و … در بین ما حضور دارند و شناسنامه بعضی از افراد این ملت، منقش به نام نامی اینان است. هیچ ملتی اسم فرزندان خود را، نام قاتلان فرزندان آن ملت، نمی‌گذارد. اما ما چنینیم. مائیم که چنان دلبستگان قدرتیم که نام هر قدرتمندی که خاک این سرزمین را زیر سم اسبان خود کشید، بر فرزندانمان نام نهادیم. ای کاش که به همین مقدار اکتفا می‌کردیم، اما برای بعضی از آنها کار چنان بالا گرفت که آنها را نماد کردیم. در عرفان ما، «اسکندر» نماد جستجوگر آب حیات است و به نیکوفری و مطلع‌الشمسی معروف است. این بیت را ببینید:

«مطلع‌الشمس آی اگر اسکندری بعد از این هر جا روی نیکوفری»

حال شما بگویید که اسکندر کیست؟ ارتباطش با فرهنگ ما چیست؟ که نماد یکی از مهم‌ترین ارکان فرهنگی ما گردد و نیکوفر قصه‌های ما شود! درد «قدرت‌زدگی» بسیار بیشتر از آنچه می‌پنداریم در ما ریشه دارد.هدف، تخطئه کردن احساسات پدران و مادران وطبع شاعرانه­ی ما نیست،هدف نشان دادن یک درد مشترک با نشانه­های خاص آن است.

3- ظلم: از عواقب و نشانه‌های «قدرت‌زدگی» وجود ظلم در نهایت درجه در جامعه است. شیفتگی و وادادگی در مقابل قدرت و عدم مقاومت و ایستادگی در برابر قدرتمند، سبب بروز ظالم در جامعه می‌شود. شیفتگی در برابر قدرت، باعث می‌شود که قدرت پای خود را تا هر جا که توانست در مال و جان و ناموس مردمان، دراز کند. این بیماری به گونه‌ای است که حاکم هر چه سخت‌گیرتر بر مردم باشد، تاریخ از او راضی‌تر است و به او بیشتر حق می‌دهد و در حافظه مردمان ماندگارتر می‌شود. در حالی که قاطعیت و جازمیت تنها عامل ماندگاری حاکم در اذهان ایرانیان است، تحمل و مدارای اجتماعی هیچ سهمی در ماندگاری ندارد. هنوز هم امثال انوشیروان و نادرشاه و شاه‌عباس و رضاخان در ذهن مردم ماندگارتر از سلاطین کم و بیش عادلی همچون کریم‌خان زند هستند. این بیماری سبب می‌شود که حاکمان برای فرمان‌روایی بهتر و ماندگاری حکومتشان، بر شدت عمل بیفزایند و ظلم و ستم و سلطه را تنها راه حکومت بر این مردمان بدانند و در این امر فرقی بین جلال‌الدین و چنگیز نیست. خط ظلم، اشتراک تمام حاکمان این مملکت از پیدایش تاریخ تا عصر حاضر است. حاکمان عوض شده‌اند، آمده‌اند و رفته‌اند اما ظلم، همیشگی است. خط ظلم، خط پیوند آنها به یکدیگر و راز و شیوه حاکمیت آنان است. یکی می‌کشد، یکی گرسنگی بر ملت خود می‌دهد، دیگری در حریم خصوصی‌شان دخالت می‌کند. ظلم، مرام حاکمان است. چرا که «قدرت‌زده‌ایم»، حاکم پرحوصله را نمی‌خواهیم. هر چند رنگ آزادی‌طلبی به خود بگیریم، اما آن را می‌خواهیم که با شدت عمل با مخالفان ما برخورد کند

liliana گفت...

4- بنده‌نوازی: یکی از گلوگاه های اساسی که می‌توان نمود اساسی «قدرت‌زدگی» را در آن دید، آنجایی است که قدرتمندان با الفاظ رکیک زیردستان خود را خطاب قرار می‌دهند و زیردستان هم لفظ رکیک را علامت لطف شاهنشاه و مرحمت ملوکانه می‌دانند. ناصرالدین شاه، مخبرالدوله را «نره‌خر» خطاب می‌کرد و حسن‌خان اعتمادالسلطنه فرنگ رفته در نوشته‌های خصوصی‌اش! -تأکید می‌کنم نوشته‌هایی که تا هنگام زنده بودنش کسی از آن خبر نداشت - به نشانه مرحمت شاهنشاه، تعبیر کرد. محمدرضا شاه هنگامی که ربیعی را به فرماندهی نیروی هوایی منصوب کرد، مزیت او را در این می‌دانست که او خر بهتری است و ربیعی هم «خر» را به معنای مطیع، جان بر کف، وفادار و گوش به فرمان، تعبیر کرد. خصوصیات سرباز وطن! آری «قدرت‌زدگان» به هر چه از دهان قدرت بیرون آید، «به‌به» و «چه‌چه» می‌گویند.

5- چاپلوسی: چاپلوسی، حکایت از شیفتگی غیرعقلانی و مفرط به امری، دارد. این میوه که ثمره درخت «قدرت‌زدگی» است چنان بر تار و پود زندگی ما بی‌شمار شده است که هیچ‌گاه نمی‌توان آن را نادیده گرفت. کدام منظومه ماست که بدون ستایش حاکم وقت، آغاز شده است. کدام داستان مهم را می‌دانید که دیباچه‌اش به سلطان وقت، تقدیم نشده باشد. اصلاً کدام صحبت معمولی ما است که بدون تعارف روزانه، آغاز نشود. برای این امر مثال زیاد است، اما مشتی می‌دهم نمونه خروار. عربشاه یزدی، رساله مونس‌العشاق سهروردی را به نظم می‌کشد و در دیباچه آن پس از ستایش پروردگار عالمیان و مدح نبی او، چنین به استقبال ابونصر آل مظفر، شاهنشه وقت می‌رود.

جمشیدنشین صف اقبال خورشید جبین مشتری خال

عالی‌نظر مکرم اخلاق فرمانده خلق، ظل خلاق

انصاف‌رسان دادخواهان گردن‌کش جمله پادشاهان

و سپس در بیان خصوصیات او، این چنین داد سخن می‌دهد که:

شاهنشه عرش آشیانی فرمان‌ده صاحب‌القرانی

چون پرتو صبح راهنمایی چون نور یقین گره‌گشایی

در صفه بزم، اردشیری در بیشه رزم، نره شیری

یعنی که فروغ نور انوار در صورت آدمی پدیدار

و سپس پس از بیانات شورانگیز دیگر! بالاخره می‌گوید که با که طرفیم و گرگ ما چه نام دارد:

یا نصرت دین، خلاصه عصر شاهنشه کامران ابونصر

آن ظل مدید قدس سرمد یحیای مظفر محمد.

جالب است بدانید که عربشاه، برای این کار نه صله‌ای می‌خواست و نه پاداشی، اصلاً صحبت این نبود که این رساله منظوم را هم در پیشگاه آل مظفر بخواند، بلکه این چاپلوسی، عادت اوست، مرض فرهنگ ماست.

فکر کنم با این نشانه‌ها، درد را شناخته‌ایم و معنای «قدرت‌زدگی» را بهتر درک کرده‌ایم. حکایات تاریخی بسیاری بر این درد فرهنگی گواهند، دردی با نام وادادگی در برابر قدرت. شیفتگی و شیدایی در مقابل قدرت، دردی با نام «قدرت‌زدگی». حال بهتر است پس از شناخت درد، آسیب‌ها و مراکز بیمارمان را هم بشناسیم، اگر بیماری را شناخته‌ایم بیاییم اعضای بیمار را هم بشناسیم. ببینیم تأثیرات «قدرت‌زدگی» کدامند پس باز می‌گردیم به تاریخ. استبداد مقدس: اولین تأثیر مستقیم «قدرت‌زدگی» بر جامعه ما، استبداد است. استبداد خالص

ابوالفضل گفت...

درود بر شما
رفتار و هنجارهای اجتماعی انسان همواره حول محور منفعت گرایی او در گردش بوده

تفاوت دیروز و امروز خیلی از ماها بخاتر نفع دیروز و نفع بیشتر امروز حاصل شده

از پس پرده نگاه کن

بروزم,منتظرم

liliana گفت...

و مستقیم،نه به شکلی که حاکمی بر قدرت، فقط مسلط تام باشد، بلکه این حاکمیت مطلق، مقدس نیز باشد. یعنی از سوی مردمان، پادشاه یا حاکم، رنگ تقدیس می‌گیرد و در ردیف پیامبران قرار می‌گیرد. در تمدن ایرانی، پادشاه بالاتر از مردمان عادی قرار می گیرد و به گرد قدرت مطلقه او هاله الوهیت و وحی، کشیده می‌شود و سرای سلطان، خانه یزدان می‌شود. و همین امر باعث می‌شود که مردمان، رفته‌رفته، حکم حاکم را، حکم خداوند بدانند و ظلم او را، عذاب یزدان و عدلش را لطف او تعبیر کنند. جوینی مؤلف تاریخ جهانگشا در ذیل توصیف ایران به هنگام حمله مغول، حکایتی می‌آورد که شاهد مدعای ماست.این حکایت گفتگوی دو تن از به اصطلاح عالمان و بزرگان است که یکی از ایشان «مقدم و مقتدای سادات ماوراإالنهر» بود و دیگری «از افاضل علمای عالم» بود.

«مولانا چه حالت است، این که می‌بینم به بیداریست یا رب یا به خواب؟ مولانا امام‌زاده گفت: «خاموش باش، باد بی‌نیازی خداوند ا‌ست که می‌وزد. سامان سخن گفتن نیست! » اگر سامان سخن گفتن نیست! پس وقت چه است؟ فرهنگ «قدرت‌زده» باعث شد که هر قدرتمندی را خوشامد گوییم و آمدن و رفتن قدرت‌ها را به مشیت الهی تعبیر کنیم و با این توجیه قبول ظلم کنیم . در دیار ما سلطان سایه خداوندی نامیده شد و غزالی در نصیحه‌الملوک، پادشاهان را همردیف پیامبران قرار داد و آنان را مقدم و پاسبان دین دانست و پادشاه عادل را نشانه رحمت خداوندی به سبب درستکاری مردمان دانست و پادشاه ظالم را کفاره گناهان مردمان دانست. ایرانیان که هر قدرتمندی را دارای فره ایزدی می دانستند شورش علیه او را، شورش بر ضد خدا و مشیت الهی تعبیر می کردند به طوری که هر پادشاهی در این دیار، نشانه خداوندی همراه داشت.

شاهد مدعای ما می‌تواند یک کتیبه و یک نقاشی از دوره‌های متفاوت تاریخی باشد. دوره‌هایی متفاوت که از بیماری یکسانی رنج می بردند. اولین آنها، کتیبه‌ای است مربوط به دوران ساسانی که در طاق بستان موجود است. در این کتیبه، اردشیر دوم را می‌بینیم که تاج را از دست اورمزد می‌گیرد- پیوستگی شاهنشاهی با دین-، اردشیر دوم تاجی به سر دارد که دارای اشعه خورشید است- حکایت از آسمانی بودن شاه- و بر روی نیلوفر ایستاده است که نماد مقدسی است- حکایت از پیوستگی استبداد با امر قدسی-. در دوره ساسانی برای شاهان الوهیت قائل بودند و آنها را برادران خورشید و ماه به‌شمار می‌آوردند و آنان را سایه خدا می‌نامیدند. حال چشمانمان را می‌بندیم و از دوره ساسانی به زمان صفویه می‌آییم.

در این جا نقاشی معروفی را می‌بینیم که شاه اسماعیل را هنگام فتح تبریز نشان می‌دهد. شاه اسماعیل بر فراز منبری نشسته- حکایت از پیوستگی استبداد با امر قدسی- و به گرد سرش هاله‌ای از نور قرار گرفته است- حکایت از آسمانی بودن شاه- و در ذیل نقاشی نوشته‌ای است که سلطان والاجاه، شمشیر صاحب‌الزمان بر دست، به تبریز وارد شد- حکایت از آسمانی بودن شاه. این شیدائیان در برابر قدرت بودند که آن را آغشته به راز و رمز الوهیت کردند و صاحبان قدرت را جانشین پیامبران دانستند. در اساطیر ایران، برای پیروزی نهایی خیر در برابر شر، دو امر لازم است. یکی هم‌کیشان و دیگری سلطنت، برای اندیشمندان پس از اسلام، شاه و دین، برابرند و نظام ملک، نظام دین است و نظام‌الملک، مؤسس نظامیه‌ها، سلطان محمود را کلب آستان علی می‌داند و رضاخان را به خاطر چند روزی گل بر سر گرفتن برای عاشورا، حامی دین

liliana گفت...

در می‌آید، رسالت اصلی پیامبری در آن است که آدمیان را در برابر ا..، اهورامزدا، پدر و… خاشع و خاضع کند و همین خضوع و خشوع در برابر خداوند است که آدمیان را به مرز عبودیت رهنمایی می‌کند و آنها را آماده اجرای فرامین اخلاقی می‌کند، و به آنها دستور قیام برای برپایی حق و عدل می‌دهد. اما دین قدرت‌زده، آدمیان را خاضع و خاشع می‌کند، نه در برابر الله، بلکه در برابر قدرت. تاریخ ادیانی که به سرزمین ما، وارد شدند روایت این استحاله را نشان می‌دهند. استحاله‌ای از کرنش در برابر خدا به کرنش در برابر قدرت. اول از زردشت آغاز کنیم. متأسفانه متون اصلی زردشتیان کمتر در دسترس است و آنچه در دسترس است همان اسطوره‌ها و تفاسیر آدمیان قدرت‌زده از گفتار زردشت است. پس این روایات را می‌خوانیم تا ببینیم آفت «قدرت‌زدگی»، زردشت را چگونه معرفی می‌کند.

در روایات است که زردشت پس از آن که پیروان چندی گرد خود فراهم آورد به سوی بارگاه شاه‌گشتاسب رفت تا او را به دین خود دعوت کند. دربار گشتاسب مرکز خرافات و جادوگری بود و دانایان دربار سه روز تمام با زردشت جدل کردند و به او حسودی کردند و او را به جرم ارتباط با مردگان به زندان افکندند. تا این که معجزه‌ای شد. اسب سیاه محبوب گشتاسب بیماری گرفت و چهار پایش در شکمش جمع شد و باز نشد. زردشت پیشنهاد می‌کند که تندرستی کامل را به اسب باز گرداند به چهار شرط:

شاه دین او را بپذیرد.
شاهزاده جنگجو- اسفندیار- برای «دین‌بهی» بجنگد.
ملکه دین او را بپذیرد.
نام توطئه‌گران افشا گردد.
شاه این شرایط را می‌پذیرد و اسب او خوب می‌شود. و اهورامزدا به خاطر این امر، به پسر گشتاسب، «پشوتن»، جاودانگی می‌دهد و «اسفندیار» فرزند دیگر شاه را روئین‌تن می‌کند. توجه کنید که دومین درخواست زردشت، قدرت است، آن هم از نوع سخیف آن، یعنی شاهزاده جنگاور، آخر مگر قدرت پیامبران در اندیشه آنان نیست، کدام پیامبر از زمینیان طلب قدرت کرده است که زردشت می‌کند؟ اصلاً چرا باید اسفندیار روئین‌تن شود؟ چون که قدرتمند است؟ یا آنکه چون بازوی قدرتمند دین زردشت است. دیگر چندان راهی نیست که هر شاهی، ادعای حمایت از دین را کند و در پناه آن خون مردمان ریزد.

حال می‌آییم سراغ اسلام، اسلام قدرت‌زده ابتدا در دربار معاویه آغاز شد، آنجا که «اولی‌الامر» که اطاعت از آنان در ردیف اطاعت از خداوند و رسول او بود، به حاکمان وقت تعبیر شد و اطاعت از حکام وقت واجب گردید. رفته‌رفته مقام خلافت، قدسی شد و خلیفه همان واسطه خدا و زمینیان شد که واسطه فیض از آسمان به زمین است.

دینداران «قدرت‌زده» که مدت مدیدی بود که هم پیاله شاهان گشته بودند و در برابر ترویج شیدایی خلق به شاهان و طبقات حاکم، از مواهب حضرتی شاهان بهره‌مند گشته بودند ناگهان در برابر «مشروطه» قرار گرفتند که قرار بود تا قدرت شاه را محدود کند و او را از همجواری با خدا و ماه و خورشید به زمین آورد و با او مانند دیگر مردم برخورد کند و سر قدرت‌خواه او را به سقف «قانون» کوتاه کند و او را هم‌سفره و برابر با دیگران بنشاند. معلوم است که «دینداران قدرت‌زده» بر این کار می‌تازند که محدودیت قدرت شاه، محدودیت آمال و آرزوهای آنهاست.

برای همین است که در آن روزگاران شیخی که نماد چنین دیندارانی بود گوید: «… ما اهالی ایران شاه لازم داریم، عین‌الدوله لازم داریم. چوب و فلک و میرغضب نیاز داریم. ملا و غیر ملا، سید و غیر سید باید در اطاعت حاکم و شاه باشند…». آری، قدرت‌زدگان را می‌بینید که چگونه سیدان را هم امر میکند که مطاع عین‌الدوله باشند. مگر دین نیامده بود که آدمیان را در اطاعت الله قرار دهد، چه شد که ملا هم باید در اطاعت حاکم و شاه باشد

liliana گفت...

مکانیزم اعمال قدرت: جامعه دموکرات از نظر نگارنده، جامعه‌ای است که مکانیزم اعمال قدرت بر مردمان توسط حاکمان پیچیده‌تر باشد. در جامعه دموکرات، حاکم نمی‌تواند از روی هوی و هوس خویش بر رعایا و شهروندان حکم براند، بلکه هوی و هوس او توسط قانون مدنی، مطبوعات، شهروندان و … محدود می‌شود. حال در این که چرا فرهنگ ما نتوانسته است، جامعه‌ای دموکرات را در دل خود بپروراند بحث و جدل فراوان است. اما به نظر این مقال، مقصر اصلی، «قدرت‌زدگی» است. قدرت‌زدگی فرهنگ ما باعث می‌شود، تا مکانیزم اعمال قدرت توسط نهادهای حاکم، همواره در حالت منحط و ابتدایی باقی بماند. زیرا با این ذوق و شوق مردمان به قدرت، اصلاً نیازی به استفاده از مکانیزم‌های پیچیده اعمال قدرت نیست. تا بوده است مکانیزم اعمال قدرت اول شمشیر بوده است و دوم مذهب (حتی ثروت هم کمتر جایگاهی در مکانیزم اعمال قدرت دارد، زیرا قدرت در این دیار نیازی به خرج پول هم ندارد، زیرا مردم را اغفال می‌کند و سپس به ضرب چوب، به کار می‌گیرد. پس دیگر چه نیازی به خرج کردن کیسه‌های زر دارد). مثلاً در ممالک پیشرفته از ابزارهای کنترل جمعیت برای اعمال قدرت استفاده می‌کنند. مکانیزم جمعیت نه به عنوان محصول تصاعد طبیعی زاد و ولد، بلکه به عنوان محصول صنایع، تولیدات، نهادهای مختلف مربوط، رشد شخصیتی، دفعات بیماری، الگوی تغذیه و سکونت، تأثیر روش‌های ضد بارداری، دفعات رابطه جنسی، دفعات ازدواج، تولدهای مشروع و نامشروع است. دولت همه اینها را در کنترل می‌گیرد و با حمایت و یا عدم حمایت از این عوامل، جمعیت را کنترل می کند. اما در جامعه ما اصلاً چنین بحثی جای طرح دارد؟ خیر، چون لازم نیست. قدرت‌زدگی باعث می‌شود تا کار کنترل توده مردم توسط نهادهای قدرت راحت‌تر از این حرف‌ها باشد. مثلاً در مورد مثال جمعیت، جامعه ما این راه را می‌رود که روزی از طرف دولت حکم می‌آید که «جمعیت بیشتر، مسلمانان بیشتر» و همه به زاد و ولد مشغول می‌شوند و روزی هم حکم می‌آید که «مامان، بابا دو تا بچه کافیه» و همه به سمت زاد و ولد کمتر می‌روند.

تأثیر دیگری که قدرت‌زدگی بر روند اعمال قدرت، دارد آن است که به دلیل سادگی مکانیزم اعمال قدرت در ایران، در این دیار حتی هیچ دیکتاتور هوشمندی ظهور نکرده است . در اینجا نه ناپلئون مصداق دارد و نه استالین و نه هیتلر! دیکتاتور عاقلی که بتواند کشور را به پیشرفت‌های آنی و جهشی رهنمون شود، در اینجا مصداق ندارد. زیرا اعمال قدرت نیاز به کمترین ذکاوتی ندارد. رئیس یک ایل هم می‌تواند حاکم این دیار باشد، همانطور که بوده است! پس نباید به خاطرعدم وجود شایسته‌سالاری نگران بود چراکه شایستگی و بایستگی برای حکمرانی در این دیار چندان لازم نیست.

4-گم‌گشتگی مفهوم حق: قدرت‌زدگی مانع اصلی برای پیدایش مفهوم «حق» در ایران زمین بوده است، نه دین و نه استبداد موانع اصلی در این راه نیستند، بلکه ریشه در آبی دیگر است. اساساً مفهوم «حق» برای کسانی مصداق پیدا می‌کند که در درون خود یک استغنا و بی‌نیازی می‌یابند که آنان را در برابر قدرت، محق می‌کند نه مکلف. اما آدم قدرت‌زده که تمامی امید و آمالش در قدرت نهفته است دیگر خود را کسی نمی‌بیند، اصلاً خود را به حساب نمی‌آورد تا بخواهد دم از حقوق خود بزند. به ادبیات ما رجوع کنیم تا ببینیم ما خود را در برابر شاهان چه می‌دانستیم. مگر رعایا همان گوسفندان نیستند و شاهان، چوپان آنها؟ مگر فرد، چاکری بیش در مقابل سلطان نبود؟ و یا حتی کلبی در آستان سلطان؟ مگر رعایا بنده نبودند و شاهان مولا؟ حال کدام گوسفند و چاکر و کلب و بنده ای را دیده‌اید که دم از حقوق خود زند؟ اینان اگر دمی هم زنند توصیه‌ای است که شاه، بنده‌نوازی کند و به عدل حکم براند تا آنها دعایش کنند!

liliana گفت...

عدم دانایی: از بی‌سوادی و کم‌دانشی جامعه ما، چنان گله و شکایت است که کاسه، کوزه‌ همه گرفتاری‌ها بر سر آن خراب شده است. استبداد، عقب‌ماندگی و هزار درد دیگر را معلول آن می‌دانند و می‌گویند دیکتاتوری سیاسی ناشی از جهل است. اما جهل ناشی از چیست؟ راه درمانش چیست؟ دانشگاه؟ خیر! با دانشگاه هیچ مشکلی حل نمی‌شود، دانشگاه بی‌سوادان ما را مدرک‌دار کرده است و روزگار را شاید پریشان‌تر کرده است چون به بی‌سوادان توهم دانشمندی داده است. بی‌سوادان را درمان، امر دیگری است. «بیکن» پدر علم جدید در جمله‌ای دوران‌ساز اعلام کرد که «دانش قدرت است»، دانش جدید، ابزاری است برای قدرت، اصلاً نوعی قدرت محسوب می‌شود. آدمی باید چنان در خود احساس قدرت کند که خود را برتر از طبیعت داند و برای کشف سرّ آن بکوشد تا بتواند حاکم و مالک طبیعت بی‌جان گردد. اما انسان قدرت‌زده چنان نقطه آمال و آرزوهای او کوتاه است که فقط چشم به اندک روزی رسیده از قدرت، می‌دوزد و چندان سر تغییر اوضاع را ندارد و اصلاً خود را به حساب نمی‌آورد و برای خودش حق و حقوق و قدرت قائل نیست.چنین شخصی آیا می‌تواند به علم دست یابد؟

حتی اگر به صورت صوری مدرکی هم گیریم، به راه تقلید می‌رویم و از خود نوآوری نداریم. اگر دکترا هم داشته باشیم باز فکر نمی‌کنیم که کسی هستیم و حق نوآوری داریم، بلکه دوباره تابع قدرتمندان می‌شویم. یکی تابع علوم غرب، یکی هم سر به آستان سنت ! دکتر می‌شویم که حرف ابن‌سینا را بفهمیم یا بدانیم هایدگر چه گفت یا این که….!

حکایات «قدرت‌زدگی» سر دراز دارد و این مقال اندکی از آن را کاوید. اما همین‌قدر هم کفایت می‌کند که بفهمیم کمتر حوزه‌ای از فرهنگ و اخلاق این ملت است که آغشته به این درد و مسموم به این سم نباشد. دین و حکومت و دانش و فرد، هم مورد تهاجم این درد بدخیم قرار گرفته‌اند و روزگارانی است که فرهنگ ما را زجر داده است. نشانه هایش در تاریخ ما بسیار است، در زبان و ادب ما، در اخلاق ما حتی در زندگی روزمره! امیدوارم این مقال کمکی باشد در شناسایی این درد. برای جامعه‌شناسی فرهنگی نباید به دوردست‌ها رفت. درد در همین نزدیکی‌هاست. حتی در این خشت‌زدن‌های بی‌ثمر!!

ببخشید که یکم طولانی بود.بدرود

اقبال گفت...

سلام دوست گرامی

می دونم که رسم بی اخلاقی است که بدون نظر برای وبلاگ و مطالبتون که با خوندن مروری ، بسیار ارزشمند یافتمشون، ازتون بخوام به پست جدیدم سر بزنید.

مقاله ای نوشتم که مسلما شخصی با تجربه و نحوه ی عملکرد شما میتونه خیلی خوب درباره ش نظر بده.هر وقت فرصت کردید لطفا دریغ نفرمایید

حتما در اولین فرصت ممکن برمی گردم و نظرم رو راجع به پست ها عرض خواهم کرد.

از اشنایی با شما بسیار خوشبختم.


یا علی

اقبال گفت...

سلام دوست گرامی

می دونم که رسم بی اخلاقی است که بدون نظر برای وبلاگ و مطالبتون که با خوندن مروری ، بسیار ارزشمند یافتمشون، ازتون بخوام به پست جدیدم سر بزنید.

مقاله ای نوشتم که مسلما شخصی با تجربه و نحوه ی عملکرد شما میتونه خیلی خوب درباره ش نظر بده.هر وقت فرصت کردید لطفا دریغ نفرمایید

حتما در اولین فرصت ممکن برمی گردم و نظرم رو راجع به پست ها عرض خواهم کرد.

از اشنایی با شما بسیار خوشبختم.


یا علی

روزبه 1 گفت...

درود مطابق وعده باز آمدم .
اما درباره ی پست ، نخست باید بپذیریم که هویت ایرانی دچار خلل و محل ایرادات بسیار است و بعد که پذیرفتم آنها را کشف ، ریشه شان را معرفی و راهکاری برای رفع مشکل ارائه دهیم . آن زمان است که می توانیم خواستار ارزشهای دنیای مدرن باشیم . در بخشی فرمودید که همه خود را حق می دانند - نقل به مضمون - البته فاعل همیشه محق است بر فعل و آنرا درست می داند والا فعل جاری نمی شد مشکل اینجا نیست مشکل آنجا است که کرکره عقل را داده ایم پایین و تکبر ، منیت و غرور و نهایتا تعصب بدون هیچ وجهی را جایگزینش کردیم و خلاصه می شود در همان استبداد زدگی که شما می فرمایید . ما هر کداممان یک دیکتاتور کوچولو هستیم و در حوزه ی دسترسی خود دیکتاتوری میکنیم ولی انتظار داریم که آنکه حکومت می کند دموکرات باشد نمی شود که او هم از ماست . در واقع عدم طی طریق صحیح دوران تاریخی و جهشها و گسست های تاریخی در اجتماع ایران که معمولا مرتجعانه هم بوده بیشترین اثر منفی را بر ما گذارده است . بنده دیندار نیستم و این را هم برای تخریب دین نمی گویم اما ایران در زمان حمله ی اعراب مسلم کشوری فلاحتی - دارای کشاورزی و حتا صنعت بوده است (نساجی مثلا ) اما به یکباره تحت حکومت فکر برده دار بادیه نشین قرار گرفته است

ر.وزبه 2 گفت...

و ناچار حکم وی راجاری کرده و به میل او زندگی کرده است . اینجا ما یک بازگشت واپسگرایانه داشته ایم که هزاره ایی و اندکی بیشتر ما را به عذاب انداخته ریشه این خودکامگی که ما دچار آنیم نمی تواند خارج از این موضوع یعنی تاریخ اجتماعی ایران بررسی شود . همیشه وقتی سخن از حکومت است حاکمی درکار است و محکومی (به معنای کسی که باید حکم را ادا کند ) اگر محکوم ظلم ظالم را پذیرا نباشد ، حاکم توان ظلم کردن ندارد این رابطه دوطرفه است و محکوم است که اعتبار حاکم است بدون ملت حاکم معنایی ندارد حکومت بر که ؟ اما بی مسئولیتی ما ، عدم علاقه به کار گروهی ، تن پروری و بسیار فکتهای دیگر باعث شده است همیشه در طول تاریخ وقتی از این ترس مذکور دست کشیده در مقابل حاکم مستبدی ایستادگی نمودیم ، به محض پیروزی یک فهرمان ساختیم و او را گذاشتیم بر سر کار تا امور را او اداره کند و مطلقا حق را بدو دادیم تا از مسئولیت خود کم بلکه آنرا به هیچ برسانیم . قدرت مطلق ، مطلق فساد می آورد و اولین عارضه ی این قدرت مطلق استبداد است یعنی اینکه رای من باید جاری شود و دیگران باید بپذیرند در چنین وضعی ، من پدر مثلا یا جوان یا ... وقتی نمی توانم در جامعه آنچه مدنظرم هست بگویم چرا که مستبدد برای حفظ قدرت مطلق از سبوعانه ترین کارها بیم ندارد و همواره جاسوس و سخن چین در میان جماعت شرقی دیده می شود . بله چون در جامعه نتوانستیم حق خود را مطالبه نماییم ، پس حالا در خانه فی المثل خودرایی می کنیم . در مثابل اقویا مظلوم هستیم و در مقابل ضعفا ظالم و این چرخه ادامه خواهد داشت و تغییری در هویت ما شکل نخواهد گرفت گر همچنان که هستیم بمانیم . نخستین گام در راه دور شدن از خودکامگی به اعتقاد من احترام گذاردن به قانون است یعنی اینکه عقل جمعی را بر عقل خود ترجیح داده و به دستور العملش عمل نماییم از کوچکترین کارها تا بزرگترین آنها وقتی اینکار را کردیم می توانیم تازه حیات اجتماعی نسبتا سالمی پیدا کنیم و تازه آنزمان است که می توانیم در مورد شیوه های ریشه کردن مشکلات عویتی مان اظهار نظر قطعی یا عملی قطعی انجام دهیم .
به قول آخوند زاده (اگر اشتباه نکنم ) یا ملکم خان ،راه حل م مشکل ما فقط در یک کلمه خلاصه می شود "قانون " وقتی به قانون گردن نهیم ، آنگاه انعطافمان بیشتر میشود و قبول می کنیم که نظرات دیگران می تواند مفید به فایده باشد و برای مثال وقتی می بینیم که در اثر رعایت قانون تصادف نکرده ایم ودیگری کرده است می توانیم دریابیم که خرد جمعی و عقل دیگری که قانون گذار بوده است بیشتر از ما کار میکرده ، بعد به دیگران اجازه خواهیم داد سخنشان را بگویند در مرحله اول هم از نظر خودمان دفاع میکنیم در مقابل این عکس العمل و این طبیعی است اما کمی بعدتر نظر دیگران اگر به نفع مان باشد را جاری میکنیم ولی در ظاهر رای خود را صحیح می دانیم و استبدادی برخورد میکنیم ، این مرحله دوم است و هر مرحله شاید دهها سال زمان ببرد که جامعه پذیرایش شود و مرحله ی بعد این است که رای دیگری اگر درست بود را می پذیریم و با شجاعت از موضع خود دوری می کنیم و اعتراف به اشتباه که انسان انسان است به اعتبار اشتباه . فرهنگ ضفاهی که در اثر عدم وجود تاریخ است موجب این است که تا امروز ، راه حلی برای این مشکل نداشته باشیم چرا که چیزی از گذشته نداریم که الگو کنیم تاریخ را دوست نداریم و تاریخی هم نداریم پس فرهنگ شفاهی غالب می شود و از بزرگان به جوانان می رسد و این است که شما می فرمایید بواسطه بزرگ بودن درست می گوید انگار !؟ چرا که در جامعه ایی چون ایران که دچار جداماندگی فرهنگی شده است و علی رغم وجود خط و اختراعش در زمانهای قدیم چیز زیادی از تاریخ نمی دانیم فرهنگ شفاهی راه آموزش است و فرهنگ شفاهی ما ترویج استبداد میکند و چه بسیار رذیلتهای دیگر که اگر فرد خردمند باشد تنها می تواند از اشتباهات دوری کند در چنین جامعه ایی (اصطلاحا جامعه پیرسالار ) چون بزرگترها منشا دانش هستند طبعا مرجع هم می شوند و خود را یگانه کسی که دارای معرفت و حق در گفتار و کلام است می دانند و این نکته که اشاره فرمودید ناظر بر این ریشه است که عارض شدم .

روزبه 3 گفت...

نهایتا نسخه ی مشخصی وجود ندارد برای برون کردن خوی استبدادی و سایر رذایل اخلاقی ، مگر اینکه به راستی اراده ایی به میان افتد که اینرا بخواهد و اینجاست که سود طبقاتی وارد شده و لحاظ می شود و به نفع طبقاتی نیست که استبداد زدگی یا خواص دیگر ما مثلا دروغگویی ، از میان رود چرا که آنوقت آن طبقه یگانه خواهد شد و رسوا پس سنگ اندازی میکند ضمن اینکه عوامل خارجی را هم باید دخیل کنیم که منافع خود را می جویند به یاد داشته باشیم که این خصلت ها زنجیر وار به هم وصل هستند ، همین خوی استبداد زده ی ماست که باعث شده کار گروهی نتوانیم بکنیم (هر کسی رای خود را صحیح می داند پس نمی شود کاری را به انجام رساند ) این قهرمان پرستی و ... همه به این خوی است که اشاره کردید که بنده تنها مخصتر گفتم که باید این را بپذیریم و از این مزخرفات که ملت 7000 ساله هستیم و .. .بگذریم تا امکان ترقی ممکن شود . نمی توان دیکتاتور بود و توقع حکومت دموکرات داشت محکوم است که با رفتارش حاکم را به سمت نوعی که می تواند حکم کند می کشاند و این را نیز باید بدانیم و اساسا اصلاحات در هویت ملی ما اوجب واجبات است . مثال بسیار است و وقت شما تنگ . دست خطهایی دارم در همین زمینه ها که قدیمی اند امیدوارم فرصتی پیش آید تا پست به پست بتوانم با شما در باب این مسائل پیش روم موقتا احوالات مناسبی ندارم و در توانم نیست پیدا کردن آن فایلها و ... در و نکته آخر را روایت از بزرگی می کنم که روزی به من چنین گفت وقتی گفتم چه کنیم که هویت ملی اینقدر دروغ نگوید وی پاسخ داد ساده است «باید دروغ نگوییم » حال علت هر چه هست باشد ... هر چند من خود بر این اعتقاد کاملا اشتراک با این گرامی ندارم و علل یافتن را نیز مهم می دانم اما از وجهه ی دیگر سخن ایشان هم درست است ، می خواهیم فرهنگ استبدادی را دور کنیم باید مستبد نباشیم و کار دیگری نباید بکنیم و تنها باید تعریف استبداد را مشخص و نمونه هایی به دست داد و بستر سازی کرد برای اصلاح . باری سخن دراز شد و من هم قلمم ضعیف است و الکن شاید کمی هم بیراهه زدم به پای تشویش ذهنی ام بنویسید و عفو فرمایید . حتما در این موارد در آتیه نزدیک بیشتر دخول خواهم کرد و امیدوارم که از نظرات شما دوست گرامی بهره مند باشم یا سایر دوستان . با آرزوی سلامتی و سعادت بدرود .
پی نوشت : منظور از ما برای دوستانی که ممکن است ناراحت شوم ، همه کسان به جز آنها و کسانی که پندارشان این گونه نیست را مراد داشتم یعنی این ما شامل من و کسانی می شود که ایرادات را می پذیرند و گرنه قصد بی ادبی در کار نبوده است و هر کس بخواهد مصون است از اشتراک در این ما .

شب نامه گفت...

موافقم ..
به نظرم خيلي از مشکلاتي که تو زندگي روزمره هر آدمي هست ناشي از همين فرهنگ ها و عقايديه که بوجود اومده...

حال داشتي به ما هم سر بزن ..
در ضمن ممنون ميشيم لينکمون رو تصحيح کنيد
فيلتر شديم
لطف ميکنيد ...

mahyar گفت...

sallam az inke be web loge man sar zadid khosh hallam
. shoma link shodid lotfan webloge mano link konnnid

ناشناس گفت...

سلام
همیشه سعی کن سرنوشت خود را رقم بزنی. در غیر اینصورت دیگران سرنوشت تو را به نفع خودشان رقم خواهند زد
به امید آزادی

بارون خانوم گفت...

سلام.مدتی گرفتار بودم و به دور از این دنیای هزاررنگ مجازی.فرصت نشده بود به این جا سری بزنم.هر دو پست را خوندم.پست قبل خیلی حرف داشت و نظرات جالب دوستان هم که تکمیل کننده.ترجیح میدم تنها یک خواننده برای پست قبلیتون باشم...
اما درباره داستان استبدادزدگی ،من رو یاد حرف یکی از دوستان انداخت که چند وقت پیش مطلبش رو خونده بودم.نوشته بود هرکدوم از ما یک احمدی نژاد در درونمان داریم که تا با آن مبارزه نکنیم به پیروزی واقعی نمی رسیم.
تا زمانی که دیکتاتور درونمان را نکشیم ،همه قدرت های عالم می توانند بر ما چیره شوند .چرا که همین قدرت طلبی ضعف و زبونی را نیز برایمان به همراه می آورد.
تا وقتی منم را کنار نگزاریم ،نمی توانیم با هم گفتگو کنیم و بدون گفتگو همچنان در این لجنزار استبدادزدگی غلط میزنیم و هر روز فروتر می رویم...
یادم نیست این جمله که هر قوم خود سرنوشتش را رقم میزند آیه قرآن است یا حدیث،اما تمام بدبختی ما درک نکردن همین کلام است.اگر مظلوم بوده ایم و هستیم خودمان ظالم را ساخته ایم.

بارون خانوم گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
بارون خانوم گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پرستوی مهاجر گفت...

سلام دوست من. من شما را با افتخار لینک کردم.
هنوز نتونستم مطلبت رو بخونم ولی امشب حتما می خونم اما نظرات این بخش رو که خوندم کمی آشفته شدم متاسفانه بلایی داره سر این مردم میاد که نمی دونم چرا جوابی، کمکی ، چیزی از کسی نمی شنویم. وای بر ما اگر بخواهیم فاسد بودن رهبر جامعه را به خدا و پیغمبر ربط بدیم.(البته با توجه به اون چیزی که تو نظرها خوندم)

سما گفت...

سلام دوست عزیز
مطلب زیبایی بود.
هر ملتی اگر قدمت تاریخی کشور ما رو داشت خیلی وضع بهتری داشت البته اگر در سایه دیکتاتوری نمی زیست چه کنیم؟ چند هزار سال دیکتاتوری به گونه ای وحشتناک در فرهنگ ما اثر گذاشته است ولی رستن از این ضایعه ها مدت ها تلاش می خواهد و به قول شریعتی کبیر " برای آن که دچار دیکتاتوری نشوی بخوان و بخوان و بخوان" ولی دریغ از خواندن. البته مردم هم تقصیری ندارند . چه انتظار تلخی است آن گاه که آدمی که به قول مولوی "اول حریص نان بود" در حالی که در نیاز آب و نانش مانده به فرهنگش اهمیت دهد.
راستی من شما رو لینک کردم اگه دوست داشتی منو به نام "روشنگران راه سبز امید" لینک کن
با مهر و سپاس

رضا رئیسی گفت...

سلام عزیزم من آمدم و به اسم رضا برات نظر گذاشتم یکمقدار معذوریات داریم متوجه هستی که .
توهین به هیچ شخصی مخصوصا مقدسات افراد را دوست ندارم مثل اون نظر خانوم نوشین . در ثانی نمیشه سیاستمداران را که نام بردی همه را از یک قشر دانست ظرف مکانی و زمانی عمل را هم باید مد نظر داشته باشی . ملزومات دامنگیر این روزهای جامعه را بپرداز نقد ریشه ها لازمه اما اولویت الان و مسائل مبتلا به ما نیست موفق باشی

عاطفه سادات گفت...

سلام . اول که باید بگم 6 روزه میام اینجا و نمیتونم نظر بذارم خیلی روحیه م خراب شد : )

اما چهههههههههه قدر حرف دل نوشتید
انگار تک تک حرفای دل منو به زبانی شیول به قلم آوردید !

درباره ی راهکار راستش منم خیلی به این موضوع فکرکردم تا حالا به نتیجه ی خاصی نرسیدم جز اینکه حداقل باید یک نسل عوض بشه تا اتفاقی بیفته ! نه اینکه دوباره انقلابی و براندازی و ...
اینکه شعوور مردم بالا بره خودش کافیه برای بالا بردن سطح جامعه !
ممنون...

عاطفه سادات گفت...

سلام . اول که باید بگم 6 روزه میام اینجا و نمیتونم نظر بذارم خیلی روحیه م خراب شد : )

اما چهههههههههه قدر حرف دل نوشتید
انگار تک تک حرفای دل منو به زبانی شیول به قلم آوردید !

درباره ی راهکار راستش منم خیلی به این موضوع فکرکردم تا حالا به نتیجه ی خاصی نرسیدم جز اینکه حداقل باید یک نسل عوض بشه تا اتفاقی بیفته ! نه اینکه دوباره انقلابی و براندازی و ...
اینکه شعوور مردم بالا بره خودش کافیه برای بالا بردن سطح جامعه !
ممنون...

درنا گفت...

درود بر آگاهی!
نوشتار هایت بسیار باارزش بود من شما رو با افتخار پیوند دادم تا در آینده با دیدگاه های هم بیش تر آشنا شیم
خوشحال میشم اگه به نام نیرنگستان پیوندم بدی
http://iranesabz17.blogspot.com/
شاد باشی همصدای آگاهم

غزل گفت...

حرفات درسته ولی متاسفانه این خود ما هستیم که این اجازه رو به دیگران میدیم که برامون تصمیم گیری کنند چون هنوز به اون بلوغ فکری نرسیده ایم که درک کنیم انسان اشتباه میکند ولی از اشتباه باید پند گرفت. وقتی تکلیفمون با خودمون روشن نیست نمیدونیم چی میخوایم. یه روز حاضر نیستیم خزینه رو به دوش تبدیل کنیم چون فکر میکنیم غیر اسلامیه . روز دیگه اسلام رو باعث عقب موندگی میدونیم . به نظر من ما باید اول با خودمون رو راست باشیم که چی میخوایم.

آناهيد گفت...

درود. دست آخر موفق شدم نظر بدم.شما لينك شديد. اگر مايل بوديد منو با نام ايران آزاد لينك كنيد. نوشته ي زيبايي بود. استبداد و استبدادزدگي ديكتاتوري و ديكتاتور پرستي چيزيه كه كشور ما و هموطناي ما سالهاست دچارش شدن طي اين سالها خيلي چيزها از بين رفته مثل فرهنگ و تمدن ما مثل آزادي و قدرت تصميم گيري ما و خيلي ارزشهاي ديگه درسته تمرين لازمه ولي كشوري كه سالهاست در چنگ استبداد اسير شده به اين زوديها و به اين راحتيها رهايي پيدا نميكنه. تلاش و صبر و استقامت زيادي بايد تا رسيدن به هدف نهايي همه ي ما يعني آزادي به معناي واقعي. در آخر بايد بگم: پنجه درافكنده ايم با دستهايمان به جاي رها شدن/ سنگين سنگين بر دوش ميكشيم بار ديگران را به جاي همراهي كردنشان/ عشق ما نيازمند رهايي است نه تصاحب/ در راه خويش ايثار بايد نه انجام وظيفه... (احمد شاملو)

ناشناس گفت...

http://s1.picofile.com/zogesabz/5.8.jpg

قهوه تلخ گفت...

سلام
من براي حل مشكل استبدادزدگي معتقدم كه به آساني قابل حل نيست، زمان مي‌برد و شايد در اين مسير مرارت‌ها بايد كشيد. نخستين گام مي‌تواند اين باشد كه از استبدادهاي خانوادگي كم كنيم، فرصت ابراز وجود و تجربه كردن به فرزندان‌مان بدهيم و البته هم‌زمان بايد زيرساخت‌هاي قانوني و حقوقي استبدادزدگي در جامعه را نيز تمهيد كرد.

اشکان گفت...

سلام به اگاهي عزيز
مطلبت جالب بودولي قدري بي انصافي کردي که اصلاح طلبان از گذشته عذر خواهي نکرده اند که بار ها مستقيم و غير مستقيم ابراز پشيماني کرده اند
اما خود مطلب :بحث خودکامگي زدگي بحثي ريشه دار تو فرهنگ ماست البته عده اي از دوستان در نظراتشون قصد داشتن همه گناه رو به گردن اسلام بندازن و نژاد به اعتقاد ين دوستان برتر اريايي رو مبرا از ديکتاتوري ببين.خوب اگر اين دوستان نگاهي منصفانه به تاريخ کنند حتما ميبينند که ريشه هاي ديکتاتوري چگونه از گذشته دور در تار پود مردم اين ديار جا داشته.در زماني که در روم و يونان تاحدودي مردم با دموکراسي اشنايي پيدا کرده بودند و پادشاهان توسط مجلس انخاب ميشدند در ايران قداست نمايندگي اهورامزدا در زمين رو براي پادشاهان قائل بودنند
نکته جالب اينجاست که اين استبدادزدگي تا اونجا پيش رفته که وقتي قراره راهکاري براي اين موضوع بديم خودمون ديکتاتور ترين ميشيم و به خودمون حق ميديم به ديگر انديشه ها بي احترامي کنيم!!
و باز جالبتر در مورد دوستان وطن پرست اينه که وقتي رهبر فعلي خودشو نماينده خدا ميدونه بده ولي اينکه کورش وداريوش خودشونو نماينده اهورامزدا در زمين ميدونند و تخت پادشاهيشونو رو دوش ملل ديگه حک ميکنند ارزش!!!
ريشه استبداد زدگي ريشه در نااگاهي ما به حقوق خودمون داره.اگه من بدونم چه حقوقي دارم اونوقت ديگه هيچ زوري رو نميپذيرم و هيچ کس رو در جايگاه خدايي نميزارم.به قول دوستي که ميگفت تا وقتي که ما از ايستادن يک وزير در صف نان کنار خودمون تعجب ميکنيم اون وزيز هيچوقت در صف نخواهد ايستاد
در جايي اشاره کردي که در فرانسه زمينه ديکتاتوري مهيا نيست ،دقيقا همينطوره چون يک فرانسوي ميدونه به عنوان شهروند چه حقوقي داره ، عده اي که مشکل رو از مذهب ميدونند بايد گفت که امريکا به عنوان قديمي ترين جمهوري ودموکراسي دنياي مدرن شناخته ميشه اما در عين حال مذهبي ترين کشور مسيحي دنيا نيز هست
پس به اعتقاد من راه حل در اونجاست که سعي کنم ديد مردم رو به دنياي امروز باز کنم و اونوقته که به حقوق خودمون اشنا ميشيم
کار سختيه که مثلا به يک روستايي که بعد از گرفتن سهام عدالت(سالي 40 هزار تومان،سالي نه ماهانه) اعتقاد داشت احمدي نژاد نون يک سالشو داده حالي کني که حقوق تو بيشتر از اين حرفاست
در واقع به همين دليله که راديو تلوزيون ايران شب و روز قصد داره با تبليغات منفي به مردم القا کنه که مردم اونور دنيا زندگي بدي دارن و در برطرف کردن مشکلاتشون عاجزند و مردم اونجا ناراضي ترين مردم هستند ولي اينجا بهترين نقطه دنياستو هر پيشرفته تر ميشيم درحالي که اونا بيشتر سقوط ميکنند

Hel. گفت...

من این جمله ی روسو رو خیلی دوست دارم. امیدوارم یه روز بتونم عملاً درون خودم حسش کنم.
تعصب همون کور شدنه. اون ور بوم افتادنه، فرقی نمی کنه از این ور بیوفتی یا از اون ور.

مرسی

پرستوی مهاجر گفت...

سلام دوست من.
خوووبی؟
من دیشب مطلبت رو خوندم عالی بود حالا اومدم ازت اجازه بگیرم تا نقد مطلبت رو انجام بدم و در وبلاگ بذارم.
منتظر جوابتم.

بابک خرم دین گفت...

درود
دوست عزیز مطالبت من را به فکر در این مورد وادار کرد چون تا این زمان در این مورد تفکر نکرده بودم به خاطر این از شما ممنونم.
اما به نظر من ما باید ببینیم که در اروپا درباره این موضوع چه کردند و از همان الگو استفاده کنیم نه به خاطر این که آنها امروز از ما پیشرفته تر هستند بلکه به این خاطر که آنها هم در گزشته دچار این مشکل بودند و به خوبی این مشکل را حل کرده و پشت سر گزاشتند
تادرودی دیگر بدرود

مهرداد گفت...

با درود به ایران

در اوضاع و احوالی که مارگیران معرکه گیر،فضا را تیره و تار کرده تا عکس مار بکشند و از پستان دین شیر دنیا بدوشند،کجا می توان عشق و آزادی حرفی زد.

در این اوضاع و احوالی که دانشگاه ستاره باران است،روشنفکرانش در گوشه ای از زندان،بهای نان به قیمت جان،سکوت نشانه مسلمانی وفریاد نشانه کفر،

کجا میتوان از عشق و آزادی حرفی زد.

تا حدود زیادی نظرات شما را قبول دارم،ولی باید توجه داشت که تغییر در طول زمان و اصلاح اشتباهات گذشته و یا اعتراف به آن اشتباهات نه تنها بد نیست بلکه شرط پیشرفت انسان است.

پرستوی مهاجر گفت...

سلام. خیلی ممنون. اما من منظرم این بود که با اجازت نقد رو تو وبلاگ خودم بذارم. اجازه هست؟

ناشناس گفت...

اگر آنها تمام کارهای ذکر شده در بالا را انجام می دهند ما هم کار خودمان را انجام می دهیم مردم را بیش از پیش از شرایط موجود آگاه می کنیم؛ در فضای مجازی هر چقدر فیلرینگمان نمایند محکمتر از گذشته وای می ایستیم بی آنکه هراسی به خود راه دهیم و ادامه می دهیم.

فؤاد گفت...

سلام ! خبر داغ ! حمله ی هوایی اسرائیل به فلسطین ...
http://azar-ia.mihanblog.com/post/452

کوی خرابات گفت...

ماحصل فرایند رتبه بندی و ارزش گذاری اجتماع به پایگاه ها و نقشهای بوجود آمده از تقسیم کاراجتماعی در واقع همان نظام قشربندی اجتماعی است .این نظام قشربندی نمایانگر ساختار استحکام یافته نابرابری اجتماعی است.

کوی خرابات گفت...

ماحصل فرایند رتبه بندی و ارزش گذاری اجتماع به پایگاه ها و نقشهای بوجود آمده از تقسیم کاراجتماعی در واقع همان نظام قشربندی اجتماعی است .این نظام قشربندی نمایانگر ساختار استحکام یافته نابرابری اجتماعی است.

ایزدیار گفت...

سلام دوست عزیز
ممنون از حضور سبز شما.با نام آگاهی لینک شدید.مرا هم می توانید با نام"غرور پارسی" لینک کنید.سبز باشی

ایزدیار گفت...

سلام دوست عزیز
ممنون از حضور سبز شما.با نام آگاهی لینک شدید.مرا هم می توانید با نام"غرور پارسی" لینک کنید.سبز باشی

چشمک گفت...

سلام

ممنون از حضور پر مهرت ...

اومدم که بگه بی معرفت نیستم ...

متاسفانه نخوندم ...

دوباره بر میگردم و می خونم ...


سربلند باشی و استوار ...

وحید زایری گفت...

سخنانی منطقی و صحیح بود .
هر چه عمق یک دریاچه کمتر باشد با وزش باد پریشانتر می شود . مشکل مردم ما این است که در جهل مرکب فرو رفته اند . نادانند و خود را دانا می دانند . راه حل این معضل به نظر من بیشتر در دست مربیان و معلمان ابتدایی است که شالوده ی کودکان را از همان اول منطق پذیر و انتقاد دوست بریزند . البته اهمیت کار والدین هم بسیار است

روزبه گفت...

درود .. ببخشید که این وسط یک دفعه یک چیز نامربوط رو میگم اما داشتم پست قبلی تان را می خواندم ، که احتمالا تحت تاثیر تشیع علوی و صفوی دکتر شریعتی (اصولا افکار وی ) نوشته شده و به مطالبی پرداخته که خود به عنوان نگارنده بهتر از من می دانید . بنده در مقام سئوال تنها ، بی آنکه قصد قضاوتی داشته باشم نخست می خوام بدانم حدسی که زدم درست بود و شما در افکارتان با دکتر شریعتی الفتی و انسی دارید ؟
دومین مطلبی که می خواهم بدانم این است که منابع تاریخی تان درباره ی پست قبل چه منابعی بودند . ؟ در مورد چگونگی پذیریش اسلام و سایر موارد.
سوم هم یک سئوال مطرح میکنم ، یا بهتر است بگوییم یک نکته . آن زمانها مثل امروز ارتباطات وجود نداشت و اساسا احتمالا و عقلانی است مردم تحت ظلم ایران آنچنان که شما نوشتید نمی دونستند که ابوذر کیه یا اصلا اسلام که در شبه جزیره ایی دور افتاده قرار داده چیه ؟ اینطور نبود که اخبار اینطور برسه و اگر من اشتباه می کنم منابع شما رو مبنی بر تایید نظر عکسم ممنون میشم که داشته باشم . و در راستای این نکته ی آخری از شما یک سئوال دارم ، فکر می کنید یا حدس می زنید که در این شرایط که مردم از ظلم داخلی دیوانه شده اند ، اگر مثلا ایالات متحده یا هر کسی اسرائیل و .. به خاک ایران حمله کنه مردم ایران ، دفاع می کنند یا نه با متجاوز سرسازش باز می کنند و ورودشان را غنیمت می دانند ؟ از نظر شما کدامیک عقلانی تر ، دارای نمونه های تاریخی و عینی و محتملتر است سازش با متجاوز یا دفاع !؟ شما که اتفاقا نظر خاصی درباره کاپیتالیسم داریید می دانید که کشورهایی که تحت نفوذ آمریکا قرار میگیرن ، به سمت سرمایه داری کامل و بازار آزاد هدایت می شوند یعنی از نظر شما این سرمایه داری کمپرادور دست و پا شکسته ایی که بیشتر هم به سرمایه داری تجاری و بازار می مونه و دلالیسم و اثری از سرمایه داری صنعتی که اصل است در اون نیست با ورود آمریکا به ایران پس از مدتی ، بدل به سرمایه داری کاملتری میشه و از این حیث هم نفع ایران در میان و دراز مدت (از نظر شما ) از نظر اقتصادی تامین میشه با همه ی این اوصاف ، می خواهم به پرسش آخرم پاسخ دهید اگر برایتان مقدور بود و دوست داشتید . ضمن اینکه بابت روده درازی هایم عذرخواهی می کنم و باید بگویم از آشنایی شما که نمی دانم بواسطه کدام روش بود ، بسیار خرسندم هر چند اختلاف نظر احتمالا زیاد داریم ولی اتفاقا لطفش هم به این است ... سربلند باشید و بد رود .

ناشناس گفت...

سلام

من شما رو لینکتون کردم
از معدود وبلاگایی که داری منطقی پیش میره
و این هم خوبه
آدم رو بهش انگیزه میده

خط خطی نویس گفت...

درود لطفا اطلاع رسانی کنید
تحریم سریال ملکوت با بازی بازیگران نون به نرخ روز خور از جمله شریفی نیا پروانه معصومی و احمد نجفی که خون نداها و سهرابها را نادیده گرفتند

ناشناس گفت...

سلام
یک گله گوسفند که رهبرشان یک شیر است به راحتی می توانند یک گله شیر که رهبرشان یک گوسفند است شکست دهد
پیروزی از آن ماست
به امید آزادی

زندانی شماره هیچ گفت...

دیدگاهت بیشتر از این نظر برام جالب بود که نگاهت به خود ماست. مایی که استبداد رو پرورش دادیم و البته خوشبختانه - به نظر من - این روند داره تغییر می کنه
حتما کتاب «جامعه شناسی نخبه کشی »‌ رو هم خوندی
راستی لینک ات رو در وبلاگم گذاشتم ... ارادتمند

بابک خرم دین گفت...

درود
من در وبلاگم درباره دوری از جنگ و صلح در زرتشت مطلب نوشتم لطفا" آن مطالب را بخوانید و با کامل کردنش با نظرات خود من را خوشهال کنید.
با تشکر[گل]
راستی این آدرس وبلاگ جدیدم هست

بابک خرم دین گفت...

درود
من در وبلاگم درباره دوری از جنگ و صلح در زرتشت مطلب نوشتم لطفا" آن مطالب را بخوانید و با کامل کردنش با نظرات خود من را خوشهال کنید.
با تشکر[گل]
راستی این آدرس وبلاگ جدیدم هست

پرستوی مهاجر گفت...

سلام. خیییییییییلی ممنون از لطف شما. من هم از آشنایی با شما و عقاید خوبت خوشحالم.

روزبه گفت...

درود مطابق روالی که دارم پاسخ فرمایشات دوستان را همانجا در انتهای کامنتها میدهم و در مواردی که لطف فرموده و مطرح کردید و روشنگری ممنونم . اما در یک مورد متوجه نشدم که اونم این بود که مردم ایران دچار اشتباه تاریخی شدند و برای رهایی از ظلم داخلی ! به خارجی روی آوردند ؟ این رو من نمی فهمم یعنی متوجه نمی شم اشاره ی شما به کدام مورد است .امام به صورت کلی میگم همین وضعی که امروز در مقابله با بیگانه داریم آن روز حمله ی اعراب داشتیم ، نه به خاطر اینکه جلوی اسلام رو بگیریم نه ورود غیر رو نمی خواستیم و اینکه گفته شه ورود اعراب بدون کشتار و جنگ و تحمیل بود ، خلاف واقع است تاریخ روایت دیگری داره ، دهها یا شاید صدهها نمونه و مرجع رو میتونم بهتون معرفی کنم مثلا خرسان و شمال ایران - طبرستان - تا سالها بعد از جنگ قادیسه اساسا تسلیم نشده بودند و مدام در حال نبرد بودند و .. از نظر عقلی هم درست تر به نظر میاد که مردم آن زمان با توجه به اینکه اطلاع رسانی در حد چاپاری بوده است و جارچی ، به دفاع از کشورشون پرداخته باشند و با اسلام اصلا آشنایی چندانی نداشته باشند و این به عقل هم نزدیک تره و تاریخ هم این روایت رو داره برای همین منابع تاریخی شما رو خواستم بدونم در پست قبلی ، نکته ی بعدی درباره منابع شما بود که یا صلاح نبود یا نخواستید ی افراموش کردید که معرفی کنید . به هر روی من هم از آشنایی با شما خرسندم ، و ایمیلی برای شما می فرستم که توش آی دی من هستش تا اگه شد بیشتر در خدمت باشم هر چند زیاد اهل چت نیستم و اساسا وارد هم نیستم تو اینکار . اما برای بهره بردن از نظر دوستانی چون شما آدم مشکلات بزرگتری رو هم پشت سر میگذاره اینکه جزئی است . باری ، در عنوان ایمیل آی دی خود شما رو قرار میدم تا براتون قابل شناسایی باشه . یا عنوانی مثل این ( XXXXXXXX ) چند تا ایکس پشت سر هم رو میگذارم . ضمن اینکه منتظر اجازه ی شما برای لینک کردن بلاگتون هستم اما یک توضیح هم میخوام در این مورد بدم ، من به این دلیل بلاگ شما رو لینک میکنم که به خوبی چند مطلب شما رو خوندم و وبلاگ رو غنی تشخیص دادم و با اینکه شاید با هم هم نظر نباشیم اما من دوست دارم نظرات گوناگون ، رو میان دوستان داشته باشم بنابراین این تعارف مرسوم عمل متقابل به مثل رو خواهش میکنم شما انجام ندهید مگر علتی داشته باشید مانند من . امیدوارم برداشت بدی نشه اما این نکته ایی است که به همه دوستانم گفته ام ومی گویم و شما نیز . بنده نیز از آشنایی با شما بسیار خرسند هستم و امیدوارم که بیشتر تبادل نظر داشته باشیم . بدرود و سلامت باشید.

آرامان گفت...

سلام جناب آقاي آگاهي، در پاسخ به اينكه گفتيد «حق تقدم را به دیگران دهیم و خود را آگاه مطلق ندانیم» و پرسيديد كه از نظر شما آيا این آرمانگراییست بايد دوباره عرض كنم كه شما يك آرمانگراي آنارشيست هستيد و اين گفته شما البته از نظر اينجانب مربوط به روحيه آنارشيستي شما ميشود. شايد اگر در قدرت بوديد در فرايندي ناخودآگاه و در عمل منكر اين باور ميشديد، بايد پذيرفت كه تحمل عقايد مخالف ديگران بسيار دشوار است، چرا كه اكثر افراد، مخالفان را نادان و گمراه تصور ميكنند. باز هم تاكيد ميكنم كه آنچه گفته شد فقط تجربيات شخصي است و لزوما به عنوان يك ملاحظه مطرح شد. موفق باشيد.

نگین گفت...

سلامی دوباره !
بسی هنرمندانه ، روشن فکرانه و زیبا می نویسی !
فقط موندم عجیبه که وبلاگ به این خوبی رو هنوز فیلتر نکردن !
امیدوارم فیلتر نشه :دی
راستی نتایج کنکوووووووووووووووووورم اومد !!! تو وبلاگم داستانش هست ! :دی

گردآفرید گفت...

من هیچ دلخوری از شما ندارم

سرو سرخ گفت...

سلام دوست عزیز خیلی ممنون که به من سر زدید من شما رو با نام آگاهی لینک کردم شما هم من را با نام منتقد نواندیش لینک کنید خیلی ممنون. سرو سرخ
www.montaghede-noandish.blogfa.com

مهربانی گفت...

سلام
بسیار پخته و خوب نوشتید و این نشان از مطالعه زیاد و درک سیاسی بالای شماست!!
با مواردی که مطرح کردید خیلی ارتباط برقرار کردم...
شاید بعضی از این دوگانگی ها رو من هم تجربه کردم! اینکه هر لحظه یک تصمیم بگیرم و البته زمان کوتاهی بعدتر درست در خلاف جهت قبلی حرکت کنم و در بیرحمانه ترین حالت (نسبت به خودم) و عاقلانه ترین حالت (از دیدگاه دیگران) بگویم:
اون موقع بچه بودم و نمی فهمیدم... یا در اون شرایط اونطوری می طلبید!!!
راجع به احمدی نژاد هم این اتفاق افتاده (در حالی که حتی نیمی از فرصت ریاست جمهوریش و انتخاب شدنش توسط همین مردم هم نمی گذره)

نوشته تلخی بود
موفق باشید

بارانی گفت...

درود همگن
من نیز نگاه شما را قبول دارم... اما مهم ترین مشکل در انجام مبارزه با مشکل امروزی، برون رفت از یک دام عظیم و کهنه و قدیمی، بنام عوام زدگی است. وقتی مردم روشنفکر جماعت که همیشه و هر لحظه با هوشیاری سخن و تصمیم میگیرد، رها میکند و دنباله رو فرومایگان میشود، باید نشست و نوشت تا روزی کسی احساس نیاز کند، و سری به عقایدت بزند!
ولی میشود کمی خود را به ذائقه آنان نزدیک کنی و کم کم با رشد افکار و سطح سلیقه ها آنها را با خود همراه سازی!!
بارانی باشید!

بابک خرم دین گفت...

درود
دوست عزیز از وقتی که برای وبلاگم گزاشتید و من را سر افراز کردید بسیار سپاسگزارم.
تا درودی دیکر بدرود

شيرين گفت...

سلام مجيد عزيز دوست آزاد انديشم

از خواندن اين پست شما مثل تمامي مطالب كه موفق با هدف آگاهي پيش ميرود استفاده كردم

به نظر من هم اينكه هركس خود سرنوشت ساز و آينده ساز خود است و سرنوشت خود را با ايده و عملكرد خود رقم ميزند بسيار موافقم

متاسفانه در شرايط كنوني و حال حاضر بايد گفت ازماست كه بر ماست

باميد رهايي سبز

نوشین گفت...

عکس شیر زن ایرانی / مروری بر سیاست خارجی دولت احمدی نژاد - ببینید احمدی نژاد و دولتش در داخل و خارج از کشور چه ارزشی دارد؟!!!!

کلاغ شورشی گفت...

چطوری رفیق من؟
خوبی؟
من باور کن دچار یک پریود وخیم جیبی هستم.
یعنی لاشه ام در بازارها بین افغان های مهاجر و کارگرهای لر و کرد بین این کدوتنبل های بورژوای مفنگی داره له میشه.
خبرم نیست که تو غوغا کردی.
بی خبر بودم.
سراغ بورس و بوسه ها و محبوب می گرفتم و غافل بودم که رسالتی ست مرا که همدوش تو سنگ بزنم به چهره ی کریه این امپریالیزم صفتان مادر قحبه.
شرمنده ام.
به زودی این لپ تاپ بی مادر به دستم می رسد و می توانم در خیابان ها برای تو مشق بنویسم و با تو فحش بدهم تمام این ....
گفته بودی فحش ندهم.
چشم.
دیگر به این ... وو ....

..
حرف نزنم بهتر است.
استاد من
دوست مبارز من.
عزیز دل.
راستی من چون هنوز اسیر این بلاگفا هستم محکوم به سانسور هستم.
اگر در همین بلاگر توانستی برایم خانه ای جور کنی مقالات آتشینم را می نویسم .
هرچند در برابر این مانیفست های تو پشیزی نمی ارزد اما می دانم تو رفیق جان هستی و از این کلاس ها نمی گذاری.
چاکرتم.
پیروز انسان.
بدورد

علیرضا گفت...

دوست و هموند عزیز با کمال افتخار سایت شما در وبگاهم قرار گرفت با اتحاد و همراهی یکدگر حلقه اتصالمان را به زنجیری نا گسستنی تبدیل کنیم.پاینده باد جنبش سبز آزادیمان
زنده و جاوید باد یاد و راه شهدای حرکتمان ودرود به همه آزادیخواهان ایران.
وبگاه همیشه سبز