۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

فرهنگ استبداد زدگی

درجامعه ای که زندگی میکنیم انتقاد و توهین با هم عجین شده است روح قیومیت طلبی در ذاتمان رخنه کرده وهر بار به اسمی سر در می آورد ،شاید اگر به گذشته مان هم سری بزنیم همین موضوع نمود دارد کسانی که پادشاه بودند از نظر ما جوهر پادشاهی در ذاتشان بوده و پادشاه را ظل (سایه) خدا میدانستم و جانشین خدا در زمین وفرستاده او ودر مقطعی مثل امروز ولی خدا می دانیمم این مربوط به همین رو حیه استبداد زدگی و دیکتاتور پرستیست .این روحیه استبداد زدگی در ابعاد مختلف زندگیمان هم نمود دارد ودر اینجا به چند مورد اشاره میکنم وقتی در جامعه عده ای که بزرگترند خود را فهیم تر وداناتر از دیگران میدانند وحق را برای خودشان قائل هستند وپدر ومادر چون سنشان را بیشتر میدانند حقی را برای فرزندانشان قائل نیستند واگر هم باشند خود را داناتر میدانند وبه قول خودشان چند پیراهن بیشتر پاره کرده اند پس بعتر میفهمند و وقتی اعتقادات دیگران را جهالت مینامم و به کسانی که مانند من فکر نمیکنند میگویم که نمیفهمی ،وخود را آگاه واعتقاد خود را عین حقیقت میدانم .
اگر دیروز مذهبی بودم حق با من بود وحالا که ضد مذهب هم شده ام حق با منست ودیگران بر باطل و من آگاهم ودیگران جاهل ،لحظه ای نمی اندیشم که شاید دیگران آگاه باشند من جاهل واینکه شاید دیروز یا امروز اشتباه فکر کرده ام . .نمونه دیگر تعصب کور است، تعصب کاری به دین ندارد همان طوری که یک دیندار میتواند متعصبی جاهل باشد یک بی دین نیز می تواند،چون اخلاق انسان بر دین واعتقادش برتری دارد وتعصبی که تفکر خود را حق و دیگران را بر باطل میداند ،نمونه دیگر زمانیست که فقط حاضرم دیگران را نصیحت کنم وحاضر نیستم نصیحت دیگران را بشنوم خواننده خوبی هستم اما شنونده خوبی نیستم واین کلمات همیشه شنیده میشوند وجز مکالمات روز مره ما هستند که تو نمیفهمی ،حق با منست ،تو اشتباه میکنی ،گوش کن ،من میگم و حرفهایی که منیت در آنها موج میزند .
نمونه دیگر وقتیست که تصمیم خود را درست تر و منطقی تر از دیگران میدانم و وقتی نا آگاهانه انتخابی میکنم حق را به خود میدهم واگر بعدها پشیمان شدم وبر خلاف تصمیم ابتدایی عمل کردم باز هم حق را به خود میدهم وهر دو تصمیم را درست میدانم مگر میشود در آن واحد هم روز بود وهم شب ، یک نمونه تاریخی آن زمانی بود که افرادی که عصر 27 مرداد یا مرگ یا مصدق سر میدادند در 28 مرداد مرگ بر مصدق را سر دادند و همیشه حق با من بوده است ودر هر دو حالت کار خود را درست وعقلانی میدانم ، در کتاب جامعه شناسی نراقی جایی میگوید در تاسوعا وعاشورا که شاه با هلیکوپتر بر فراز شهر میگشت جمعیتی را دید که بر او مرگ میفرستند گفت اینها همان کسانی هستند که در زمستان در سرما وبرف در خیابان منتظر آمدن من بودند وحال تکفیرم میکنندوهمان جا روحیه اش را باخت. مردمی که خیلی راحت پشت پیشوایشان را خالی میکنند کاری را که درتاریخ زیاد انجام داده ایم وپر است از شعارهایی که عصر همان روز تغییر کردند.
ونمونه دیگراین رفتار بت ساختن از شخصیتهایمان است شخصیتهایی که آنها را تا جایی بالا میبرم که چهره آنها را در ماه میبینم وروز دیگر او را به اسفل سافلین میبرم و همه جور فحش وناسزایی به انها میدهم انگار خمینی از همان ابتدا خمینی بوده است نه من اورا خمینی کردم همین رفتار است که باعث میشوددر جامعه مان نخبه کشی زیاد صورت گیرد که این خصلت هم از همین رفتار حاصل میشود وجالب اینجاست که در گذشته وامروز تصمیم درست را خودم گرفته ام و دیگران که بر خلاف من فکر میکرده اند را جاهل وتکفیر میکرده ام همین اصلاح طلبان امروز ،در سال 60شعار میدادند بنی صدر پینوشه ایران شیلی نمیشه، ولی خود از خمینی پینوشه دیگری ساختند ،یادم می آید در کتابی با عنوان 25 سال در ایران چه گذشت خواندم سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نامه ای به بنی صدر نوشتند وبه او یاد آور شدند که تعهد بر تخصص برتری وارجحیت دارد وباید رجایی متعهد را که متخصص پست نخست وزیری نیست را برگزیند چون متعهد است ودر جامعه بلوایی بر ضد بنی صدر بر پا کردند اما امروز بر کسانی که همان شعار دیروز آنها را میدهند می تازند و آنها را بر جهالت میدانند ای کاش اقرار میکردیم که دیروز یا امروز اشتباه کرده ایم ولی متاسفانه در هر دو حالت حق را به خود میدهیم مگر همین اصلاح طلبان امروز وپدرانمان خمینی را نساختند وگر نه خمینی هم فردی مانند بقیه بود وای کاش احمدی نژاد میدانست همین افرادی که امروز برای حفظش در خیابان مردم را چاقو میزنند فردا تکفیرش میکنند وپشتش را خالی میکنند حزب باد شاید صفت مناسبی برایمان باشد استبداد در رای یا همان خود رایی در زندگی شخصیمان هم نمود دارد مثلا در ازدواج ،وقتی کسی را خودم انتخاب میکنم از نظر خودم بهترین و عقلانی ترین تصمیم را گرفته ام ووقتی بعد از چند صباحی قصد جدایی میکنم باز هم تصمیم درست را گرفته ام و آن تصمیم دیروز را به دیگران نسبت میدهم وانگار نمیشود من هم اشتباه خود را بپذیریم وهمیشه خود رایی صفتم است ومشورت گروهی در تصمیماتم جایی ندارد یا اگر دارد فرمالیته است و وقعی به آن مشورت نمینهم وهمان تصمیم خود را عملی میکنم.
عیب اصلی را نباید به مستبدان ودیکتاتوران گرفت چون تا مظلومی نباشد ظالمی بوجود نمی آید مگر میشود تا کتک خوری نباشد کتک زنی بوجود آید چرا خمینی ،خامنه ای ،رضا شاه ودیگر مستبدان در فرانسه یا سوئیس بوجود نمی آیند چرا بن لادن در در فرانسه امروزی ظهور نمیکند چون بسترش مناسب نیست پس عیب از استبداد زدگی ماست واز قیم طلبیمان ،که همیشه کسی را میخواهیم که بازور کاری را به ما تحمیل کند نه با حرف ومنطق ،نمود دیگر این فرهنگ که ریشه در دینم کرده است ،این است که از پیامبر وامامان تابویی ساخته ام که نمیشود حتی اسم خالی انها راگفت وحتما باید القابی را که ریشه در فرهنگ بیمارمان دارند را به انها نسبت دهم در حالی که در همان زمان به پیامبر محمد میگفتند وبه علی نیز، علی میگفتند وعادت کرده ایم آنها را در هاله ای از نور قرار دهیم ومانند بتی باشند که نه میشود مانند آنها بود و نه از آنها درس گرفت ،چون آنها جوهرشان چیز دیگری بوده وهمین باعث شده مسئولیت پذیری را از خود دور کنم ومنتظر منجی باشم چه در دین زردتشت و امروز در قالب اسلام مثل اینکه قرار نیست خودم کاری کنم و حتما باید منتظرسواری بر اسب سفیدی باشم که برای نجاتمان می آیدو رفتارهای دیگری که در این نوشته نمیگنجد.

وحال باید پرسید پس چه باید کرد،که این فرهنگ را به فرهنگی ماصفت ، انتقادی ،مشورتی ،ودموکراتیک طلبانه تغییر دهیم واین فرهنگ بیمار را درمان کنیم.
باید تمرین کرد و لازم نیست کارهای بزرگی کنیم بلکه از رفتارهای روزمره مان شروع کنیم بقول بزرگی حق آن نیست که حق را بخود بدهیم بلکه حق آنست که حق انتخاب را به دیگران بدهیم پس من ،من را از واژه گفتاریمان حذف کنیم وبجایش ما را جایگزین کنیم وهیچ وقت اندیشه واعتقادهای خودمان را مطلق ندانیم وهمیشه سعی کنیم مانند نهالی با آبیاری بزرگ وقوی شویم وهیچ وقت خود را متکامل ندانیم ومانند سقراط باشیم که هر چه بیشتر میفهمید میگفت احساس نادانی بیشتری میکنم وهمیشه حق را برای دیگران نیز قائل باشیم وخود را آگاه ودیگران را جاهل ندانیم چون امروز اینها دیروز ما بود، مایی که دیروز هم حق را ازآن خود میدانستیم و امروز خودمان را باطل میپنداشتیم وروشنفکر را هم در آن ندانیم که همه چیز را نفی کند چون انکار کردن هنر خوبی نیست بلکه رو شنفکر کسیست که روشن، فکر میکند وآگاهانه ،اندیشه اش را انتخاب میکند وآن را به بحث میگذارد و آن را متکامل مینماید وکسی را حق یا باطل مطلق نمیداندو اندیشه اش را نسبی میداند که در حال متکامل شدن است .
محفظه اندیشه مان را نه اتاقی کوچک وتاریک که دنیایی بزرک کنیم و بجای نقد ،به دیگران توهین نکنیم بلکه باید باطل را با روشنگری رسوا کرد نه اینکه کور کورانه فقط دشنام داد و مشورت در کارها و تصمیم جمعی را معیار تصمیم گیریمان کنیم وهیچ تصمیمی را مطلق ندانیم وآنرا عقلانی مطلق ننامیم چون عقل روی همان محوری میچرخد که ماتعیین میکنیم مگر میشود ساعت 5 عصر در آن واحد هم روز باشد و بیاییم تغییرات را از کارهای روزمره مان مانند رانندگی شروع کنیم ،حق تقدم را به دیگران دادن و تصمیمات ساده دیگر .

از همگی خواهشمند است در قسمت نظرات راهکار هایی دهند که این نوشته هر چه بیشتر تکمیل گردد وشروعی باشد برای اصلاح
من دشمن تو وعقاید توهستم اما حاضرم برای آزادی تووعقایدت جانم را فداکنم روسو